در تابستان سال ۱۳۴۴ در روستای زیدآباد با پنجاه خانوار در حوالی سیرجان به دنیا آمده است. خانوادههایی که یا در خانههای خشت و گلی شخصی زندگی میکردند یا مانند خانوادۀ او، به دلیل فقدان درآمد کافی مالی، «خوشنشین» بودند و در مجتمعهایی متشکل از اتاقهای خشتی میزیستند. زیدآبادی روایتش را با توضیح دربارۀ خانوادهاش آغاز کرده است؛ خانوادهای به معنای واقعی کلمه فقیر که در خانهای بدون برق و آب لولهکشی زندگی میکردند و فرزندان و مادر کارشان خوشهچینی گندم است. خوشهچینان در فصل درو، محصول گندم جا مانده و پراکنده در کشتزار دیگران را جمعآوری و ذخیره میکردند: «از ابتدای گندم درو، خانوادگی دست به کار میشدیم تا ذخیرۀ گندم سالمان را به حداکثر برسانیم. در سالهایی که محصول فراوان بود، تا ۱۲۰ من- یعنی ۳۶۰ کیلو- جمعآوری میکردیم. سالی که میزان ذخیره به این حد میرسید، مادرم خیالش راحت میشد که “از سال در میشویم”، یعنی از گرسنگی نمیمیریم، اما سالی که ذخیرۀ گندم به زیر صد من میرسید، مادرم سخت به هراس میافتاد و مرتب به ما تشر میزد که کمتر نان بخوریم.» به دلیل این وضعیت که نتیجۀ تنبلی و بیتوجهی پدر است، احمد از چهار- پنج سالگی برای تأمین معاش خود و خانوادهاش به کودک کار تبدیل میشود. چنان که روایت شده است، پدر که چند سال قبل از به دنیا آمدن احمد، دوباره ازدواج کرده، بهرغم تنگدستی و بیکاری، هر روز عیالوارتر میشود و از همین رو عجیب نیست که نقشی در تأمین معاش خانواده ندارد. در مقدمۀ کتاب میخوانیم که نویسنده، که به دنبال روایت صادقانه و بیریای خاطراتش است، بنا به حفظ حریم و حرمت افراد « از نقل ماجراهای پردهدرانه صرف نظر» کرده است؛ با این حال، به نظر میرسد دلخوری و گلایۀ او از بیمسئولیتی پدر در قبال خانواده، باعث شده که نه تنها در واگویی حقیقت کمتر پردهپوشی کند، که گاه چنین تصویری از پدرش به دست بدهد: «گویا پدرم، با پامال کردن جمعیت، خود را پای منبر [شیخ احمد] کافی میرساند. او … با هر نکتۀ طنز واعظ خراسانی بهافراط میخندید و هنگام روضه خواندن او چنان بر پیشانی بلند و سفید خود میکوبید و آه و ناله سر میداد که مجلس از گرمی به داغی میرسید.» در برابر این پدر ضدقهرمان، قهرمان دوران کودکی نویسنده، مادرش ربابه است، چنانکه نویسنده، کتاب خاطراتش را نیز به مادرش تقدیم کرده و در سطور کتاب، عزت و سلامت نفسش را مدیون تربیت او دانسته است. کسی که در جایجای کتاب نیز به مسئولیت اصلی او در اداره و تأمین معاش خانواده اشاره شده است.
فقر و امید
«از سرد و گرم روزگار» جلد اول زندگینامۀ خودنوشت احمد زیدآبادی است. علی ملیحی، روزنامهنگار، در شمارۀ 47 ماهنامۀ «اندیشه پویا» یادداشتی در معرفی این کتاب نوشته است که متن آن را اینجا میخوانید.
