امروز، 7 خرداد 1397، هشتادوپنجمین سالروز سروش حبیبی است. احسان خالقی در گفتوگویی که با حبیبی داشته از احوال او در غربت پرس و جو کرده و نظرش را دربارۀ برخی موضوعات ادبی پرسیده است. این گفتوگو روز 28 بهمن 1396 در روزنامۀ هفت صبح منتشر شده و در زیر آن را با اندکی تلخیص میخوانید:
*شما سالهاست که خارج از کشور زندگی میکنید. دلتان برای ایران تنگ نشده؟
دلم برای ایران خیلی تنگ شده. متأسفانه کسی را داخل ایران ندارم که بتوانم بیایم والا حتماً میآمدم. به خاطر اوضاع جسمی نمیتوانم بیایم، وگرنه میآمدم. در این مدت خیلیها هم گفتهاند که بیایم تا مثلاً کارهایی برایم انجام بدهند.
*منظورتان چه کارهایی است؟
بزرگداشتهایی میخواهند برگزار کنند. مثلاً آقای دهباشی که شبهایی را برای چهرههای مختلف برگزار کرده، گفته بیایم، ولی واقعاً آمدن به ایران همانطور که گفتم به خاطر وضعیت جسمانی برایم سخت است.
*البته از یک نظر خوب است که آنجا ماندهاید. لااقل از هوای آلودۀ تهران در امان هستید!
بله. یکی از چیزهایی که هر کسی را در تهران آزار میدهد همین هوا و دود شهر است. البته من به خاطر مزیت خاصی نیست که اینجا ساکن هستم، اما خب تا جایی که بتوانم سعی میکنم از زندگیام راضی باشم.
*در سالهای پیش، حتا همین شش-هفت سال پیش هم، در آن کشور مشغول ترجمه بودید و پرکار هم بودید. ترجمههایتان در ایران چاپ میشد و ما و علاقهمندان ادبیات آن را میدیدیم. اما کمکارتر شدهاید. فکر میکنم نسبت به سالهای قبل خیلی این قضیه پررنگ شده. دلیل خاصی دارد؟
بله. نسبتاً کمتر ترجمه میکنم. ولی هنوز هم کتابهایی هست که سپردهام و باید چاپ شوند.
*در کل چند سال است که ترجمه میکنید؟
نزدیک به 45 سال.
*اولین ترجمهتان چه کتابی بود؟
بیابان تاتارها [دینو بوتزاتی، انتشارات کتاب خورشید].
*پس دینو بوتزاتی را شما به فارسیزبانها معرفی کردید. درست است؟
بله. مثل رومن گاری که من با ترجمۀ خداحافظ گاری کوپر این نویسنده را معرفی کردم. اریک امانوئل اشمیت هم به همین شکل بود؛ قبل از ترجمۀ گلهای معرفت در ایران چهرهای نامآشنا نبود.
*بین تمام این سالهایی که ترجمه کردید، ترجمۀ چه کاری را بیشتر یادتان مانده. مقصودم بهلحاظ دشواری ترجمه است. چه کاری بیشتر از همه از شما وقت گرفت و میشود گفت سختی آن بیشتر بود؟
رمان گونتر گراس، طبل حلبی. کیفر آتش و کوه جادو هم بودند. البته بین اینها کوه جادو متأسفانه ترجمهاش نماند.
*ضمن اینکه از معدود مترجمانی هستید که به چند زبان تسلط دارید. الان مترجمانی که به چند زبان تسلط داشته باشند کم شدهاند. اما تا جایی که میدانیم شما به زبانهای مختلف، از جمله انگلیسی، فرانسه و آلمانی وارد هستید. زبان روسی را هم خیلی دیر شروع کردید، اما آن را آموختید.
ببینید، درست است که من با چند زبان آشنا هستم، اما اشتباه است اگر فکر کنیم که آشنایی با چند زبان یا حتی تسلط به آنها برای ترجمه کفایت میکند. مترجم باید دانش خود را در زمینههای مختلف تقویت کند؛ تاریخ، جغرافی، رسمورسومات ملل مختلف. در کل باید خیلی چیزها خارج از زبان بداند که بتواند به یک ترجمۀ خوب برسد.
*به نظرتان برای ترجمه چقدر لازم است که مترجم با ادبیات معاصر فارسی آشنایی داشته باشد؟
البته که مطالعۀ نویسندگان معاصر واجب است. آنها به نظر بنده سکویی هستند که آفرینش ادبی بعد از چند قرن بار دیگر از آن خیز برمیدارد و امیدوارم جهشی بکند که به اوج افلاک ادب برسد. البته این بنده هم که از مشتاقان نثر معاصر فارسی هستم، علاوهبر آثار جمالزاده و هدایت، داستانهای ساعدی و گلشیری و آلاحمد و دولتآبادی و احمد محمود را با لذت میخوانم و از آنها میآموزم.
*بین مترجمان چطور؟
از میان مترجمان معاصر مرحوم قاضی و کریم امامی و نجف دریابندری و عبدالله کوثری و داریوش آشوری را دوست دارم و از آنها بهره میگیرم.
*در انتخابهایتان برای ترجمه چقدر به ابعاد سیاسی-اجتماعی آن و تأثیرگذاری اثر بر جامعهای که مخاطب ترجمهتان خواهد بود فکر میکنید؟
ماکسیم گورکی در یکی از نوشتههایش به نام «خواننده» برای نویسنده یکجور مقام و برتری پیشوایی فرض میکند و به او حق میدهد که برادرِ به عقیدۀ او نادانِ خود را به زور سیلی و توسری به راه راست هدایت کند. من چنین رسالتی برای خود نمیشناسم. به عقیدۀ من خواننده صغیر نیست و توانایی تشخیص خوب و بد در همه هست. ادای بیشتردانی، غصب مقام قدرت است. با این همه خودم را فردی از میلیونها آدم میدانم و از انتشار آنچه برای خود زیانآور و گمراهکننده میدانم خودداری میکنم.
*در کار ترجمه، تا به حال پیش آمده که احساس کنید زبان فارسی توانایی انتقال پیام متن زبان اصلی را ندارد؟
برای داستان نه. زبان فارسی گنجینۀ بسیار وسیعی است و امکانات فراوان دارد. اما از این امکانها باید استفاده شود. میشود گفت که باید این امکانات را کشف کرد و این کار ممکن نیست جز با مطالعۀ عمیق آثار نظم و نثر گذشتگان و نیز زبان مردم که برای رمان توانایی گویا و ابلاغ معنای بسیار دارد. اما افسوس به عقیدۀ بعضی تعبیرات عامیانه ارج ادبی ندارند. بنده از این گروه نیستم.
*نویسندگان و شاعران محبوب شما در سالهای عمرتان چه کسانی بودند؟
از گذشتگان فردوسی و سعدی و حافظ که از خواندنشان سیر نمیشوم. از امروزیها ایرج میرزا و شاملو و نادرپور و مشیری. از نثرنویسان گذشته صاحب مرزباننامه و بیهقی، و از متأخرین صادق هدایت و جلال آلاحمد و هوشنگ گلشیری.
*و اما نهایتاً چقدر از کارنامۀ کاریتان امروز، پس از هشتاد و چند سال، راضی هستید؟
شاید باور نکنید، ولی ناراحتیام از آن است که وقت زیاد تلف کردهام. جوان که بودم بیشتر و حالا کمتر. کارهایی را که مهم و البته پرزحمتتر بود میگذاشتم برای بعد و این تنبلی و اهمال بود. امیدوارم جوانان همت کنند و کمتر از من تن به تنبلی بدهند.
*چرا در طول این سالهایی که به ترجمۀ ادبی پرداختهاید، هیچوقت سراغ ترجمۀ شعر نرفتید؟
من به شعر علاقهمندم. اصلاً چه کسی هست که شعر دوست نداشته باشد؟ شعر و موسیقی دو زمینۀ متعالی برای تجلی روح آدمیزادند و منبع کسب شور، اما برای ترجمۀ شعر مترجم خود باید شاعر باشد و بنده افسوس که شاعر نیستم. از شعر لذت بردن و زیبایی آن را درک کردن با شاعر بودن فرق دارد. از این گذشته بنده به ترجمۀ شعر نپرداختهام و با این وجود هم بیش از اندازه پراکندهکاری کردهام و از این بابت پیش خود و هموطنانم شرمندهام. درست این میبود که تلاش خودم را به شناختن و ترجمۀ آثار ادبی، نمیگویم فقط یک نویسنده، بلکه یک دوره از یک کشور متمرکز میکردم. البته این پراکندهکاری در دورانی که من در آن فعال بودم تا اندازهای موجه بود، زیرا مترجم به اندازۀ لازم نداشتیم، حالا هم نداریم، ولی بیش از 20 سالِ پیش داریم. امروز سواران پرشور بسیاری در این میدان گوی میزنند. آدم در یک محدودۀ کوچک هر چه بیشتر کار کند بیشتر به آن علاقهمند میشود و بهتدریج به قول حافظ عشقش به فریاد میرسد و حالش به سالکی شبیه میشود که در راه رسیدن به معشوق خود را فراموش میکند و درهای تازهای بر او گشوده میشود که برای مسافران شتابزده بسته میماند. ممکن است این عرایض من به نظر کمی مبالغه به نظر بیاید، اما اگر کمی در این خصوص تأمل کنید، میبینید که از حقیقت خالی نیست. چرا راه دور برویم؛ شما خودتان دیدهاید که هر قدر حافظ یا مولوی یا… را بیشتر بخوانید و به آن دل بدهید، هر بار به نکتۀ تازهای برمیخورید که در بارهای پیشین متوجه آن نشده بودید. ولی از بنده دیگر گذشته است. حالا وقت این حرفهاس نیست. اگر 40-30 سال پیش کسی این حرفها را به من میزد و من سعادت میداشتم و گوشم شنوا بود، حالا وضعم غیر از این بود. حالا دیگر عمرم نزدیک به پایان است و راهی که رفتهام بازگشتنی نیست. وصیتم به مترجمان جوان این است که اگر بتوانند حوزۀ محدودی انتخاب کنند و در آن تا میتوانند عمیق شوند.
*اوضاع حال حاضر رمان را در جهان چطور ارزیابی میکنید؟
کتابهایی که الان در دنیا نوشته میشود بیشتر جنبۀ سرگرمی دارد. دیگر از شاهکارها خبری نیست. این موضوع خاص فرانسه یا انگلیس و روسیه یا دیگر کشورها نیست. بهطور کلی رمان چنین سرنوشتی پیدا کرده است. شاید مردم دیگر فرصت ندارند بنشینند رمان بخوانند و همینطور نویسنده نمیتواند زمان زیادی صرف نوشتن و ساختن یک شخصیت داستانی کند. در فرانسه بعد از مارسل پروست این اتفاق افتاد و دیگر بعد از این نویسنده کسی در حد و اندازههای او نیامد. البته افرادی مثل سارتر آمدند اما کار اینها بیشتر سیاست و فلسفۀ اگزیستانسیالیسم بود.
*با این وجود چرا ما در دنیا مطرح نشدهایم؟ مقصودم از ما، فارسیزبانها و نویسندگان ادبیات ایران است. چرا اسمی از ما در جهان بین جوایز مهمشان وجود ندارد؟
من معتقدم اگر فرنگیها نویسندههای ما را میشناختند میتوانستیم به جایزۀ نوبل هم دست پیدا کنیم. ما نویسندههای خوبی داشتیم، اما به خاطر اینکه آنها به فرنگیها معرفی نشده بودند، نتوانستند جایزۀ نوبل بگیرند. البته جایزۀ نوبل هم به افرادی رسیده که شایستۀ آن نیستند و معلوم نیست روی چه حسابی به برخی از آنان جایزه دادهاند. خود من نفهمیدم چرا چند سال به یکی-دو نویسندۀ سوئدی جایزه دادند.
*خودتان چرا هیچوقت سراغ تألیف نرفتید؟ نوشتن رمان یا داستان منظورم است.
وقتی آدم هر کاری انجام بدهد تمام کارهایش بد از آب درمیآید. من تمام تلاشم این بوده که بتوانم پنجرهای از مفاهیمی را که در خارج از ایران مطرح میشوند، به روی ایرانیان باز کنم. امیدوارم این اتفاق رخ داده باشد. در مورد اینکه چرا خودم رمان ننوشتهام باید بگویم نویسنده شدن فقط کتاب منتشر کردن نیست، باید جوشش تازهای در ذهن و فکر کسی ایجاد شده باشد تا بتواند بنویسد. باید دریچۀ عالمهای روشنی به روی او باز شده باشد تا بتواند با استفاده از تکنیکهای نوشتن قابل ارئهشان کند. متأسفانه من فکر میکنم در این زمینه استعداد نداشتهام.