روبر آنتلم فعال سیاسی ضدنازی و اهل فرانسه بود و از قضا همسر مارگریت دوراس هم. گشتاپو او را در سال 1944 دستگیر کرد و به اردوگاههای مرگ فرستاد. یک سال زیر سایۀ مرگ دوام آورد، تحقیر و شکنجه را تحمل کرد، از شدت گرسنگی پسماند غذای سربازان و حیوانات را با ولع بلعید، اما اجازه نداد روح انسانیاش مسخ شود. در همان سالهای پس از آزادی تصمیم گرفت آنچه را بر او و رفقایش گذشته، بنویسد. نوشت و جهانیان را دعوت به خواندنش کرد – تا بخوانند و بدانند و از یاد نبرند. قضاوت را به مخاطب سپرد. این شما، این نوع بشر و این مسند قضاوت.
تا امروز کتابهای زیادی دربارۀ اردوگاههای مرگ نازیها نوشته شده، اما نوع بشر با اغلب آنها تفاوت دارد. این کتاب از هیچ رنگ و لعابی بهره نبرده و یک روایت صرف است و یکی از ساکنان این اردوگاههای مخوف و مرگاندود آن را بر اساس مشاهداتش به روی کاغذ آورده. از این رو بسیار اثرگذار است و قطعاً مخاطبش را درگیر خود میکند، نه به جهت ذکر شکنجه و نالۀ قربانیان و شرح خباثتهای نازیها و… برعکس، نسبت به دیگر آثار این موضوع، کمتر محتوای اینچنینی دارد. تأثیر روایت آنتلم به دلیل شرح آن چیزی است که نوع انسان بر خود روا میدارد.
وقایع نوع بشر اغلب در اردوگاهی میگذرد که زندانیانی از کشورها و گروههای مختلف (سیاسی یا مجرم عادی) را در خود جای داده است. ادارۀ امور اردوگاه عمدتاً به عهدۀ زندانیان است و اساسها تنها نقش مدیریتی و نظارتی ایفا میکنند. عجیب آنکه رفتار این زندانیانِ ارشد چیزی از اساسها کم ندارد، چه بسا گاهی نسبت به اساسها خشونت بیشتری را بر زندانیان اعمال میکنند.
کتاب به خاطرمان میآورد که هیتلر تنها یک نفر بود. یک نفر نمیتواند به تنهایی نیمی از جهان را شخم بزند و درو کند. اساسها و سربازان آلمانیای که به هیتلر وفادار بودند هم به تنهایی نمیتوانستند چنین کنند. نباید نقش میلیونها شهروند عادی را نادیده گرفت، شهروندانی که بیشترشان یا سکوت نمودند یا مشتاقانه پیشوا و سربازانش را همراهی کردند. آنتلم در قسمتهایی از کتاب، مواجهه با شهروندانی را شرح داده که در رفتار آنها چیزی جز تحقیر، خیانت و یا نادیدهگرفتن دیگری پیدا نمیشود. مرد و زن و کودک هم توفیری نمیکند.
اگرچه نوع بشر روایتی بیدستکاری و مستند است و داستانپردازی و بازیهای زبانی و آرایههای ادبی در آن به کار نرفته، اما اگر مخاطب حقیقی آن باشید، بهسختی میتوانید زمینش بگذارید. روایت سرد و خاکستری نویسنده آنقدر نزدیک جلوه میکند که سرما آرامآرام به وجود مخاطب نفوذ و مو بر اندامش راست میکند.
هدف اصلی نویسنده از نگارش این اثر در عنوان آن نهفته است. نازیها که به اسطورۀ نژاد برتر معتقد بودند، دشمنانِ آلمان را موجوداتی پستتر از نوعِ حقیقی انسان معرفی میکردند. در روایت آنتلم این موضوع بارها به چشم میخورد: به کار بردن عباراتی نظیر شما آدم نیستید، یک مشت کثافت، موجودات پست و… از سوی نازیها و ارشدهای آلمانی. آنتلم دست به ثبت این وقایع زد تا اثبات کند برخلاف باور نازیها، زندانیان در سختترین شرایط هم وجود انسانی خود را حفظ کردند و تفاوت آنها با اربابان و نگهبانانشان تنها در جایگاهشان بود، نه در تعلق به انواع مختلف انسانی. در حقیقت یک نوع انسان بیشتر وجود ندارد.
مارگریت دوراس، همسر آنتلم، کتابی دارد به نام درد که بخشی از آن، روایتی موازی با کتاب نوع بشر است و به نوعی مکمل این کتاب محسوب میشود. دوراس در کتاب درد ماجرای دستگیری آنتلم، تلاشش برای مجازات مسبب این اتفاق و همچنین بیقراریهایش برای یافتن آنتلم را روایت کرده است. برای کسی که نوع بشر را خوانده و نظرش را جلب کرده، خواندن درد میتواند بسیار روشنگر، جذاب و جالب باشد – و بالعکس.
برشی از کتاب:
به دور از هر ابهامی انسان ماندهایم و انسان هم میمیربم. تفاوتی که ما را از نوع دیگر مجزا کند وجود ندارد. تفاوت، تفاوت تاریخی نیست. خیال باطل اساسهاست که گمان میکنند وظیفهی تاریخی ما این است که نوع بشر را تغییر دهیم و حالا که این تغییر به درازا کشیده پس باید مارا سر به نیست کنند. نه، چنین نیست. واقعیتِ مناسبات انسانها و رنگ پوستشان و رسوماتشان و شکلگیری طبقاتیشان، همه در کل نقابی است بر واقعیتی آشکار در اینجا، در جوار طبیعت، در هنگام بروز محدودیتها. چیزی به اسم انواع بشر معنی ندارد، تنها یک نوع بشر وجود دارد. بین ما و اساسها همانندی است؛ گرچه سعی دارند این همانندی را به چون و چرا بکشند، اما سرانجام از پای درخواهند آمد