متن زیر فصلی از گزارش علی بزرگیان است که در شمارۀ 54 مجلۀ اندیشه پویا با عنوان «جان سخت؛ گزارشی از زندگی و کارنامۀ احسان یارشاطر» منتشر شده است. این فصل از گزارش دربارۀ تأسیس و توسعۀ انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب به دست یارشاطر است. فصل بعدی این گزارش نیز کموبیش به همین موضوع میپردازد. علاقهمندان میتوانند متن کامل گزارش را در مجلۀ اندیشه پویا، شمارۀ 54، آبان 1397 بخوانند.
| صبح یکی از روزهای پاییز ۱۳۳۴ کسانی که از راستۀ کتابفروشیهای خیابان شاهآباد عبور میکردند چشمشان به پنج کتابی افتاد که پشت ویترین جا خوش کرده بودند؛ کتابهایی همه به یک شکل و با طراحی یکسان. همگی آثار غربی با ترجمۀ سرشناسترین مترجمان آن عصر: داستان ویلهلم تِل اثر شیلر، نمایشنامهنویس مشهور آلمانی، به ترجمۀ محمدعلی جمالزاده؛ تریستان و ایزوت از داستانهای کهن فرانسه به ترجمۀ پرویز ناتل خانلری؛ پنج رسالۀ افلاطون به ترجمۀ محمود صناعی؛ پدران و پسران اثر تورگنیف با ترجمۀ مهری آهی، استاد زبان روسی دانشگاه تهران؛ و ترجمه و تنظیم منتخبات کنفسیوس که کار کاظمزاده ایرانشهر بود. در تهران بحرانزده از حوادث کودتای بیستوهشتم مردادماه، یارشاطر در کنار تدریس، به یکی از آرزوهای دیرینش رسیده بود؛ آرزویی که سید حسن تقیزاده در او پرورانده بود. اگر هنینگ استاد علمی یارشاطر بود، تقیزاده پدر معنوی او بود، و همو بود که در دل یارشاطر جوان شوق ترجمۀ آثار و فرهنگ غربی و معرفیشان به ایرانیان را پدید آورد؛ و یارشاطر که پیشتر تبحر خود را در هدایت و مدیریت کار فرهنگی نشان داده و در بیست سالگی انجمنی به نام «سخن» را راه انداخته بود و هر هفته متخصصان و عالمان رشتههای مختلف علمی و تربیتی و فرهنگی را برای سخنرانی دعوت میکرد، حالا در جایگاه مؤسس «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» قرار گرفته بود؛ بنگاهی که طی دو دهه بسیاری از آثار ادبای جهان را از شیلر و بالزاک و تورگنیف و شکسپیر و گوته تا اسکار وایلد و ویکتور هوگو و سوفوکلس و استاندال به فارسی منتشر کرد.
سال ۱۳۳۳ در حالی که یارشاطر یک لیسانس دیگر در رشتۀ حقوق قضایی نیز به کارنامۀ تحصیلیاش افزوده بود، از استادش علیاصغر حکمت که وزیر وقت دادگستری بود، خواست تا برای تأسیس یک محضر کمکش کند؛ تا نگران مخارج زندگی نباشد و آسوده به کار علمیاش بپردازد. اما وقتی حکمت او را از این کار منصرف کرد، تصمیم به تأسیس یک مؤسسۀ انتشاراتی گرفت تا آثار غربی را به فارسی ترجمه و نویسندگان غربی را نیز به ایرانیان معرفی کند. خود در گفتوگویی روند تأسیس این مؤسسۀ انتشاراتی را، بنگاه ترجمه و نشر کتاب را، چنین روایت کرده است: «نظر من این بود که ما اگر بتوانیم سرمایۀ اولیه را برای شروع کار داشته باشیم و کار را شروع کنیم، بعد از مدتی میتوانیم با فروش کتابهایمان، روی پای خود بایستیم. میدانستم وزارت فرهنگ و هنر به این فکرها نبود. آن زمان من در دورههای دوستانهای شرکت میکردم که امیراسدالله علم که در آن زمان رئیس املاک و مستغلات پهلوی بود، معاونش جعفر بهبهانیان، دکتر پرویز ناتل خانلری، جهانگیر تفضلی که بعدها در کابینۀ علم وزیر اطلاعات شد و رسول پرویزی آدم بسیار اجتماعی و شوخی که هر جمعی را سرگرم میکرد، و بعدها وکیل مجلس و بعد هم سناتور شد، اعضای دیگر آن بودند. علم دوست داشت با افراد اهل فکر و مطالعه معاشرت کند. در نتیجه برای من دشوار نبود با او دراینباره صحبت بکنم. در یکی از این دورهها فکرم را برایش شرح دادم و گفتم که برای این کار سرمایه لازم است و پرسیدم آیا میتواند دراینباره کمک کند. چندی بعد علم گفت که با شاه صحبت کرده و او پذیرفته است که سرمایۀ اولیۀ مورد نیاز را برای شروع کار در اختیار من بگذارد. این مقدمۀ تشکیل بنگاه ترجمه و نشر کتاب شد که در آغاز بیش از یک تن، یعنی خود من کارمندی نداشت.»
با یک سرمایۀ اولیۀ یک میلیون ریالی که در اختیار یارشاطر قرار داده شد، او به دنبال جزئیات اجرای ایدهاش رفت. به علت علاقهای که به تاریخ ایران داشت، نقش بزی را که روی سفالینههای کهن شوش دیده بود، به عنوان نشانۀ نشرش انتخاب کرد و به محمود جوادیپور نقاش توانا و خوشذوق و مدرس دانشکدۀ هنرهای زیبا پیشنهاد داد تا با اقتباس از آن، لوگوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب را طراحی کند. برای آن کیفیت چاپی که او در سر داشت، سراغ عبدالله سیار رفت که مردی بود توانا در امور چاپ، و پیشتر وقتی که به توصیۀ سعید نفیسی بر کار چاپ لغتنامۀ ناظمالطباء پدر نفیسی نظارت میکرد، با او آشنا شده بود. سیار پیشنهاد کار در بنگاه را پذیرفت و تا زمانی که بنگاه ترجمه فعال بود، او معاونت فنی بنگاه و ریاست دایرۀ طبع کتابهایش را بر عهده گرفت. پس از آن سراغ طراحی اونیفورم برای کتابها رفت و این وظیفه را بر عهدۀ سیراک ملکنیان نقاش ارمنی جوانی سپرد که آن روزها تازه نامی برای خود دستوپا کرده بود. او بود که یکی از شناختهشدهترین طرح جلدهای تاریخ نشر را برای بنگاه ترجمه طراحی کرد و تاریخ نشر را دستخوش دگرگونی ساخت. شصتوچهار سال پس از آن روزها، با ملکنیان هشتادوهفتساله که ساکن تورنتو است گفتوگویی تلفنی داشتم تا خاطراتش از دورۀ مدیریت یارشاطر در بنگاه ترجمه را بشنوم. او به گذشته نقب زد، وقتی که جوانی بیستوسهساله بود و آثارش را در نمایشگاه استتیک دوم به معرض نمایش گذاشته بود و از همانجا یارشاطر او را دعوت به کار کرد. سیراک ملکنیان یارشاطر را انسانی «آرام و معتدل و عمیق و تودار» توصیف کرد و ماجرای استخدامش در بنگاه ترجمه را چنین روایت کرد: «آن زمان دکتر یارشاطر شخصیت بزرگی بود. استاد زبان و ادبیات فارسی بود و در رشتۀ ایرانشناسی نامی داشت. در نمایشگاه استتیک تهران، برای نخستینبار او را دیدم و پیشنهاد همکاری در بنگاه ترجمه را به من داد. چندی گذشت و من در دومین بیینال بینالمللی تهران برندۀ جایزۀ سلطنتی شدم و خودم را به عنوان نقاش در فضای هنری جا انداختم. بعد از آن جایزه دکتر یارشاطر پیشنهادش را جدیتر با من در میان گذاشت و من پذیرفتم و به بنگاه ترجمه و نشر کتاب رفتم. کار من طراحی و تزیین کتابها بود؛ از طراحی جلد گرفته تا طرحهای داخل کتاب و صفحهآرایی آنها. تا آن زمان نشرها چندان به جلد کتابهایشان توجه نمیکردند. معمولاً یا یک نقاشی روی جلد قرار میگرفت یا روی صفحهای تکرنگ با فونت نستعلیق و نسخ نام کتاب و نویسنده و مترجم نقش میبست. در بنگاه ترجمه بود که برای اولینبار به شکل جدی به قضیۀ جلد کتاب پرداخته شد. در ابتدا برای چند کتاب اول، یک طرح زدم. همان طرح خطهای موازی در بالا و پایین. بعد که مجموعههای دیگر نیز در بنگاه تعریف شد، برای هر یک اونیفورم جدیدی طراحی کردم؛ مثلاً برای مجموعة کودک و نوجوانان طرحی از یک پسربچه و دختربچه که بر لبۀ پنجرهای نشستهاند و کتاب میخوانند، طراحی کردم. نوآوری دیگر ما در طراحی جلد، طراحی فونت برای نام کتابها بود. آن زمان طراحی فونت فارسی را هندسی کردیم و از عادت معمول برای استفاده از فونت نسخ و نستعلیق عبور کردیم. سپس یارشاطر پیشنهاد داد که چه خوب است روی جلد هر کتاب شرح مختصری از کتاب و احوال نویسنده و مترجم آن بیاید. برای این من احتیاج به فضایی روی جلد داشتم. تصمیم گرفتیم که کتابها همه روپوشی داشته باشند که روی جلد مقوایی بیاید. چنین روپوشی دو فضای مناسب به دست میداد؛ یکی در داخل جلد در طرف راست برای شرححال مؤلف و یکی در داخل جلد طرف چپ برای شرححال مترجم. بدین ترتیب بنگاه، اولین ناشری بود که اونیفورم درست کرد. تا آن زمان چنین کاری در نشر ایران نشده بود. همکاری من با بنگاه سه سال به طول انجامید تا اینکه برای ادامۀ تحصیلات به ایتالیا رفتم. طی این سه سال کمکم من دیگر یک کارمند معمولی در بنگاه نبودم بلکه یکی از دوستان یارشاطر به شمار میرفتم. روشنفکران بسیاری به بنگاه میآمدند و میرفتند اما یارشاطر تنهایی خاص خودش را داشت.»
دقت در جزئیات و کیفیت کاغذ و چاپ کتابهای بنگاه ترجمه، تنها ابتکارات بنگاه نبود. اسماعیل سعادت که به عنوان مترجم و ویراستار به مدت هفت سال با این مؤسسه همکاری داشته، گفته است که ویرایش در ایران اولینبار از بنگاه ترجمه و نشر شروع شد. انتشار کتاب در قطعهای گوناگون از دیگر ابتکارات بنگاه بود و چنان که مرتضی ممیز که در دهۀ چهل به دعوت یارشاطر برای تصویرسازی کتاب کودک به بنگاه ترجمه پیوست، گفته است قطع آلبومی را اولینبار بنگاه ترجمه و نشر کتاب باب کرد. در بنگاه ترجمه دوازده مجموعه کتاب تعریف شده بود و کتابهای هر مجموعه در یک اونیفورم یکسان منتشر میشدند. این هم جزو ابتکارات بنگاه به شمار میرفت که تا آن زمان کمسابقه بود.
در سکانداری بنگاه ترجمه، احسان یارشاطر دستورالعملهای خاص خودش را داشت و یکی از آنها پرهیز مترجمان و مؤلفان از نوشتن مقدمههای بلند در ابتدای کتابها بود. یکبار که جلالالدین همایی مقدمهای طولانی برای تصحیح دیوان عثمان مختاری نوشت، یارشاطر حاضر شد آن مقدمه را به صورت کتابی مستقل منتشر کند، اما به آن حالت مفصل در ابتدای تصحیح دیوان نیاید. گویی او نبض بازار کتاب را در دست داشت و میدانست که یک مقدمۀ بلند از مترجم یا مؤلف در ابتدای کتاب، خواننده را از کتاب دور میکند. گام بعدی یارشاطر، خریدن مغازهای در میدان بهارستان در نزدیکی دانشکدة ادبیات و دانشسرای عالی برای بنگاه بود؛ کتابفروشی کوچکی به نام «الفبا» که هم کتابهای بنگاه را میفروخت و هم با نامهنگاری یارشاطر با ناشران فرانسوی، نمایندگی فروش آثار بعضی از ناشران فرانسوی بود.
*یادداشتها و ارجاعات این متن را در مجلۀ اندیشه پویا ببینید.