نگاهی به ترجمۀ «معنای زندگی»

انتشارات گالیمار در سال 2014، به مناسبت صدمین سالگرد تولد رومن گاری، کتاب کوچکی منتشر کرد که حاصل گفت‌­وگویی بود با او، چند ماه پیش…

انتشارات گالیمار در سال 2014، به مناسبت صدمین سالگرد تولد رومن گاری، کتاب کوچکی منتشر کرد که حاصل گفت‌­وگویی بود با او، چند ماه پیش از مرگش. سمیه نوروزی همان زمان کتاب را ترجمه کرد و در سال 1394 با عنوان گذار روزگار در نشر ماهی انتشار یافت. بنده و محمدرضا ابوالقاسمی کتاب را ویرایش کردیم و آقای ابوالقاسمی آن را با متن فرانسه مطابقت داد. یادم می­‌آید بنده و خانم نوروزی در پاره‌ای نکات اختلاف نظر و سلیقه هم داشتیم و حالا که پس از پنج سال دوباره به این کتاب برگشته­‌ام، می‌بینم رد آن اختلاف سلیقه هنوز در برخی قسمت‌های کتاب به جا مانده است. همچنین سمیه نوروزی با انتشارات گالیمار مکاتبه کرد و حق انتشار ترجمه‌­ی فارسی این کتاب به نشر ماهی واگذار شد (در پایان این مطلب، به موضوع کپی‌رایت باز خواهیم گشت). به هر روی، حاصل کار در سال 1394 به بازار آمد و یک بار هم در سال 1396 تجدید چاپ شد. چند هفته‌ی پیش، نشر چشمه ترجمه‌ی تازه‌ای از این کتاب را به چاپ رساند، با عنوان معنای زندگی‌­ام و به قلم آقای محمدرضا محسنی. بنده شخصاً هیچ مشکلی با ترجمه‌ی چندباره‌ی یک کتاب ندارم، به این شرط که ترجمه‌ی تازه حتماً کیفیتی بالاتر داشته باشد و کاستی‌های ترجمه‌ی پیشین را برطرف کند. با همین رویکرد، به سراغ این ترجمه‌ی تازه رفتم، ترسان و لرزان از این‌که مبادا ما پنج سال پیش افتضاحی بالا آورده بوده باشیم. اما… با حیرت تمام دیدم که ترجمه‌ی تازه ترجمه‌ای است پُرغلط، با انشایی ضعیف و پُردست‌انداز. البته در این مقایسه معلوم شد ترجمه‌ی ما هم چندان بی‌خطا نبوده است. مثلاً رومن گاری می‌گوید در فلان سال با جین سیبرگ ازدواج کرده است که بیست‌وچهار سال از او کوچک‌تر بوده، اما جمله‌ی او به خطا ترجمه شده بیست‌­وچهار سالَش بوده است (البته جین سیبرگ هنگام ازدواج با رومن گاری واقعاً بیست‌وچهار سال داشت). به هر روی خطا خطاست و باید پوزشخواهانه اصلاحش کرد، اما گناه خطاهای ترجمه‌ی دوم سنگین‌تر است، زیرا لابد پس از پنج سال با این ادعا منتشر شده که ترجمه‌ای بهتر و کم‌نقص‌تر است. باری، شمار خطاهای گذار روزگار در همان حدودی است که ممکن است به هر ترجمه‌ای راه پیدا کند و این البته بی‌دقتی مترجم و ویراستار را توجیه نمی‌کند، اما اغلاط ترجمه‌ی دوم این کتاب کوچک به‌راستی هول‌انگیز است و شگفتی‌آور.

  روده‌درازی بس است، برویم سراغ مقایسه‌ی این دو ترجمه. کتابی که نشر چشمه منتشر کرده هفتادوچهار صفحه است. برای آن‌که هم حق مطلب ادا شود و هم حوصله‌ی خواننده‌ی این سطور سر نرود، تنها بخش آخر این کتاب را برگزیده‌ایم، یعنی صفحات 57 تا 70. ضمناً از آن­جا که این کتاب به زبان فرانسه است و، به نسبت زبان انگلیسی، خوانندگان کمتری بدان آشنایی دارند، فایل پی‌دی‌افِ متن فرانسه‌ی این فصل را ضمیمه کرده‌ایم تا هر فرانسه‌دانی که مایل بود بدان مراجعه و  شخصاً مدعیات این نوشته را بررسی کند.     

ص. 57 (سطر 3 تا 5): «در آن زمان ملاقاتی با جین سیبرگ داشتم که برای ساخت فیلم سنت ژان و سلام بر غم به آن­جا آمده بود، او در کار قبلی‌اش، از­نفس‌افتاده، به موفقیتی بزرگ دست یافته بود.» (اولاً می‌گوید در آن زمان با جین سیبرگ آشنا شدم، نه این‌که او را ملاقات کردم. ثانیاً می‌گوید تازگی‌ها در آن دو فیلمِ اول بازی کرده بود. کافی بود مترجم نگاهی به فیلم‌شناسی جین سیبرگ بیندازد تا معلوم شود دو فیلم اول محصول سال 1958 هستند و از­نفس‌افتاده محصول 1960. در نتیجه جین سیبرگ نمی‌توانسته اول در فیلم گدار بازی کند و به شهرت برسد و بعد با ماشین زمان به دو سال قبل برگردد و مشغول بازی در آن دو فیلم اول شود و ضمناً دل رومن گاری را هم ببرد. ثالثاً در متن فرانسه آمده است ژان­دارک و نه سنت ژان. این کتاب متن پیاده‌شده‌ی گفت‌وگو با رومن گاری است و مترجم باید همان چیزی را بنویسد که گاری گفته است).

ص. 58 (سطر 2 و 3): «من از وزارت امور خارجه درخواست انتظار خدمت کردم، درحالی‌که دلم می‌خواست دوباره بتوانم شغلم را به دست بیاورم…» (می‌گوید خودم را منتظر خدمت کردم، به این امید که بعداً بتوانم به آن شغل برگردم. در واقع گاری می‌گوید به خواست خود و نه به‌اجبار شغلش را در وزارت خارجه رها کرده تا به امور شخصی‌اش برسد، اما چون امید داشته روزی به آن کار برگردد، راه بازگشت را کاملاً نبسته است. بخش دوم ترجمه، خصوصاً آن «درحالی‌که»، ذهن را به خطا می‌اندازد).

ص. 58 (شش سطر مانده به پایان صفحه): «یکی از آن‌ها را، که خودزندگی‌نامه است، به خاطر احساس تعهدی نوشتم که به جین سیبرگ داشتم، که به مدت نُه سال و در حین مبارزات ضدنژادپرستی در آمریکا همسرم بود.» (می‌گوید موضوع یکی‌شان مربوط می‌­شد به مبارزات همسرم جین سیبرگ –که نُه سال با او زندگی کردم- علیه نژادپرستی در آمریکا).

ص. 58 (سطرهای 4تا6): «… اما شرایط و نیازهای زندگی مادی و اقتصادی مجبورم می‌کرد که دیگر هرگز نتوانم در این وزارت­خانه کار کنم، هرچند که در ایجاد چنین شرایطی، وزارت­خانه هیچ تقصیری نداشت.» («شرایط مجبورم می‌کرد که دیگر هرگز نتوانم در وزارت­خانه کار کنم» یعنی چه؟ از این دست جملات در این کتاب فراوان است و در ادامه به یکی دو نمونه‌ی دیگر اشاره خواهیم کرد).

ص. 59 (سطرهای 11 تا 13): «در سمت کنسول فرانسه فکر می‌کردم افراد کاملاً مستقلی هستند، اما حالا از زاویه‌ی دیگری به­‌شان نگاه می‌کنم، در مقام تهیه‌کننده و سرمایه‌گذار فیلم‌ها.» (می‌گوید پیش از این کاملاً مستقل و در کسوت کنسول فرانسه با آن‌ها آشنا شده بودم و حالا برایشان فیلمنامه می‌نوشتم. در واقع منظورش این است که قبلاً شغل دیگری داشته، اما حالا همکارشان به شمار می‌آید. «افراد کاملاً مستقلی هستند» به‌کل غلط است).

ص. 60 (سطرهای 2 و 3): «… و در حالی آن فیلم­نامه‌های آشفته را به منظور ویرایش برایم می‌فرستادند که آن سر دنیا بودم.» (کاملاً برعکس، می‌گوید من را از آن سر دنیا می‌کشیدند آنجا تا فیلم‌نامه‌ها را تصحیح کنم.)

ص. 60 (سطرهای 10 و 11): «اما نوبت من درست هم­زمان شد با این دوره که ریچارد برتون به دلیل داستان عشقی‌اش با الیزابت تیلور زیاد تبلیغات می‌شد.» (ریچارد برتون زیاد تبلیغات می‌شد؟)

ص. 60 (چهار سطر مانده به آخر): «در آن زمان، موقعیت گروگان‌ها به همراه چند سفیری که در کلمبیا گیر افتاده بودند، دقیقاً همان چیزی بود که در این رمان پیش‌بینی کرده بودم.» (در جمله‌های قبل هیچ اشاره‌ای به این ماجرا نشده است. می‌گوید همان موقع ماجرای گروگان­گیری در کلمبیا پیش آمد و تعداد زیادی دیپلمات هم آن وسط گرفتار شدند. این ماجرا درست همانی از آب درآمد که او در رمانش پیش‌بینی کرده بود).

ص. 63 (سطرهای 6 تا 9): «از این رو، به گونه‌ای دینم را به این سه‌گانه ادا کرده‌ام که البته آن را در رساله‌ای ششصدصفحه‌ای درباره‌ی رمانی به نام برای اسگانارل منتشر کرده‌ام ولی هیچ‌کس آن را نخوانده است.» (ظاهراً ماجرا از این قرار است: «در به خاطر اسگانارل، که در واقع پژوهشی است ششصدصفحه‌ای درباره‌ی رمان، گفته بودم که می‌خواهم سه‌گانه‌ای بنویسم و به وعده‌ام هم عمل کردم. کسی آن کتاب را نخواند، با این‌همه فرصتی شد برای من تا سرچشمه‌های این اثر ادبی را کشف کنم.»)

ص. 63 (پاراگراف دوم): «در سال 1970، از همسرم جین سیبرگ جدا شدم؛ دلیل آن تا حدودی به خاطر تفکرات آرمان‌گرایانه‌­ی این زن جوان بود که با ناامیدی‌های همیشگی‌اش جور درنمی‌آمد، من هم در جوانی آرمان‌گرا بودم، از این رو برایم غیرقابل‌تحمل بود و دیگر نمی‌توانستم ادامه دهم، دیگر نمی‌توانستم همراهی‌اش کنم، نمی‌توانستم کمکش کنم و یک جورهایی تسلیم شدم. البته مدام به او فکر می‌کردم، به‌ویژه پس از آن واقعه‌ی غم‌انگیزی که امروز دیگر همه از آن خبر دارند و نمی‌خواهم در موردش صحبت کنم…» (از این ترجمه چنین برمی‌آید که علت جدایی گاری از جین سیبرگ تناقض تفکرات آرمان‌گرایانه‌ی او با ناامیدی‌های همیشگی‌اش بوده است. غلط است. گاری می‌گوید آنچه نمی‌توانست تحمل کند آرمان‌گرایی او در مواجهه با مسائلی بود که همواره اسباب نومیدی بشر می‌شوند نه ناامیدی‌های همیشگی خود او، و از آن‌جا که خود گاری هم در جوانی موجودی آرمان‌گرا بوده و از این بابت سرخورده شده، حال تاب تحمل این رفتارهای جین سیبرگ را ندارد. در ادامه هم نمی‌گوید مدام به او فکر می‌کردم، به‌ویژه پس از آن واقعه‌ی غم‌انگیزی که … می‌گوید به اوفکر می‌کردم و نگرانش بودم و بعد هم که آن اتفاق غم‌انگیز افتاد. «دلیل آن تا حدودی به خاطر…» هم بسیار فصیح و زیباست!

ص. 64 (سطرهای 2 تا 4): «… و رمانی دیگر به نام چهره­‌ای استفانی که شش یا هفت سال پیش نوشتمش که فجایع خاورمیانه، به‌ویژه ایران آن زمان، را پیش‌بینی می‌کند.» (از زیبایی آن «که»­های پشتِ هم که بگذریم، می‌گوید به‌­ویژه آنچه «این روزها» در ایران می‌گذرد، نه آن زمان).

ص. 64 (سطرهای 9 تا 11): «این رمان اثری است که برایم بسیار مهم و ارزشمند است؛ رمانی درباره‌ی حافظه‌ی تاریخی فرانسویان، حافظه‌ی عاطفی این اثر بسیار وفادارانه است.» (می‌گوید این کتاب رمانی است درباره‌ی حافظه‌ی تاریخی مردم فرانسه، احساساتشان، رمانی درباره‌ی وفاداری).

ص. 65، انتهای پاراگراف دوم، حدود پنج خط حذف یا سانسور شده است. جمله‌ای که مترجم به جای بخش حذف‌شده گذاشته هیچ ربطی به حرف­‌های گاری ندارد، خصوصاً آن «اصطلاحات اهانت‌آمیز».

ص. 66 ( سطرهای 8 تا 10): «نویسنده در کتابش بهترین تصویر را از خود و تخیلاتش ارائه می‌کند و باقی چیزها، یا به قول آندره مالرو “رازهای کوچک بینوا”، را برای خودش نگه می‌دارد.» (این یکی از بی‌شمار نمونه‌هایی است که نشان می‌دهد ظرافت کلام گاری چگونه در این ترجمه از بین رفته است. او درواقع می‌گوید: «نویسنده عصاره‌ی خود و خیالش را به کتاب می‌بخشد و آنچه را که می‌ماند، به قول مالرو “توده‌ی حقیر اسرار” را، برای خود می‌گذارد.» این‌که نویسنده بهترین وجه وجودش را به اثرش ببخشد فرق می‌کند با این‌که بهترین تصویر را از خود ارائه دهد. تعبیر مالرو هم دقیق ترجمه نشده است).

ص. 66 (سه سطر مانده به آخر): «دیدم خانمی به سمت خانم دیگر خم شد و گفت: “رومن گاری با دست خود ادا درمی‌آورد.”» (به‌کلی غلط. گاری می‌گوید زنی را دیدم که کاملاً خم شد به طرف کناردستی‌اش و این کار را کرد. بعد ویراستار کتاب داخل کروشه توضیح می‌دهد که گاری انگشتش را شبیه چیز شُل و وارفته‌ای کرد.)

ص. 67، پاراگراف اول، حدود شش سطر حذف شده است و این چیزی که آمده بریده‌بریده و بی‌معناست.

ص. 67 (سطرهای 10و 11): «… فهمیدم که رافائل ماتا هنگام دفاع از فیل‌ها در کشور ساحل عاج به دست شکارچیان غیرقانونی کشته شد.» (ساحل عاج؟! می‌گوید شکارچیان عاج رافائل ماتا را کشته‌اند.)

ص. 68 (سه سطر مانده به آخر): «چون معتقدم نخستین صدای زنانه‌ی این جهان و نخستین مردی که از این صدای زنانه سخن گفت حضرت مسیح بود.» (می‌گوید معتقدم اولین صدای زنانه‌ی جهان، اولین مردی که با صدای زنانه سخن گفت، عیسی مسیح بود. با صدای زنانه، نه از این صدای زنانه.)

ص. 69 (ابتدای پاراگراف دوم): «آن­چه در شخصیت مسیح و آیین مسیحیت می‌بینیم، برخلاف آنچه که در جهان مردانه اتفاق افتاده و شخصیت مسیح را مصادره کرده‌اند و همواره به او جلوه­ای خون‌­بار بخشیده‌اند، این است که صدای مسیح صدایی زنانه است، فارغ از هرگونه دریافتی مذهبی و هر گونه تعلقی به مذهب کاتولیک.» (کاملاً غلط. اساساً تا پایان این پاراگراف جمله‌ای نمی‌توان یافت که کاملاً درست باشد. می‌گوید: «آنچه من در عیسی، در مسیح و در مسیحیت می‌بینم، هر چند بعدها ناخواسته به دست مردانی افتاد که به خون آغشته‌اش کردند و این خون هنوز جاری است، باری، آنچه در صدای عیسی می‌شنوم صدای زنانگی است، ورای هر دغدغه‌ی مذهبی و ورای هر تعلق خاطری که ممکن است ناشی از کاتولیک‌بودنم باشد.»

نمونه‌های یادشده تنها به سیزده صفحه از این ترجمه مربوط می‌شوند. در همین صفحات، می‌توان باز جملات کج و اشکالات ترجمه یافت. باقی کتاب نیز اوضاع بهتری ندارد. آن­طور که از مقدمه‌ی مترجم برمی‌آید، ایشان کتاب را در سال 94 ترجمه کرده‌اند. معلوم نیست چرا کتاب با پنج سال تأخیر منتشر شده، چون مسائل اصطلاحاً «ارشادیِ» چندانی ندارد و همین «دست‌اندازهای» اندک هم البته حذف شده‌اند. توجیه دیگر برای این تأخیر می‌توانست فرایند ویرایش باشد که از آن هم خبری نیست. در نتیجه می‌ماند یک سری تسویه‌حساب‌های شخصی که برای این فقره نیز بهتر است آدم با دست پُرتری به میدان بیاید.

  چنان­که در آغاز این مطلب گفتیم، انتشارات گالیمار حق انتشار این کتاب را به نشر ماهی واگذار کرده است. این بهانه‌ی خوبی است برای آن­که چند سطری هم در باب کپی‌رایت در ایران بگوییم. در یکی دو سال اخیر بحث حق انتشار کتاب یا همان کپی‌رایت بحث داغی بوده است. بنده هم با این موضوع کاملاً موافقم و اعتقاد دارم همان‌طور که برای بهره‌مندی از هر کالا یا خدمات دیگری وجهی می‌پردازیم، حقوق صاحب‌اثر هم باید پرداخت شود. اما این ادعا که کپی‌رایت سبب ارتقاء سطح ترجمه و کیفیت کتاب می‌شود افسانه‌ای بیش نیست. این مسأله به ایران محدود نیست و تجربه‌ی سال‌های اخیرم نشان داده است که ناشران فرنگی هم، مثل همکاران ایرانی‌شان، خوب و بد دارند و رعایت کپی‌رایت در آن سرزمین‌ها هم الزاماً کیفیت کتاب را تضمین نمی‌کند. نمونه‌ی اخیری که با آن مواجه شدم کتاب هـ­ هـ­ حـ­ هـ بود. این کتاب در سال 2010 برنده­‌ی گُنکورِ رمان اول شده است و به هر حال کتاب مهمی به شمار می‌رود. اما ترجمه‌ی انگلیسی کتاب اصلاً چنگی به دل نمی‌زند و گاهی مترجم یک بخش از کتاب را حذف کرده است. غلط هم در آن فراوان پیدا می‌شود. در نتیجه، در فرایند ترجمه‌ی یک رمان مهم از فرانسه به انگلیسی هم باز مهارت و وجدان مترجم و ناشر حرف اول و آخر را می‌زند. خواننده هم ترجیح می‌دهد اول کیفیت ترجمه مناسب باشد و بعد صحبت از حق کپی‌رایت به میان بیاید، همچنان که وقتی اعلام شد اورهان پاموک گفته ترجمه‌های درخشان عین له غریب ترجمه‌ی رسمی آثار او در ایران است، خواننده‌ی آگاه فارسی‌زبان این حرف را بیش­تر شوخی دانست. در پایان لازم است باز هم تأکید کنم که ترجمه‌ی چندباره از یک کتاب اصلاً کار ناپسندی نیست. تاکنون بیش از ده ترجمه از کتاب برادران کارامازوف در ایران منتشر شده است، اما خواننده‌ی حرفه‌ای باز هم ترجیح می‌دهد یک ترجمه‌ی تمام‌عیار از برادران کارامازوف بخواند تا یک ترجمه‌ی عالی از فلان کتاب درجه‌دو و سه‌ی روسی که تاکنون ترجمه ­نشده است. اما در این­جا هم حفظ حقوق خواننده‌ای که در این شرایط اسفبار اقتصادی هنوز کتاب می‌خرد باید خط قرمز همه­ی ما باشد.

فایل پی‌دی‌اف متن فرانسوی