افسانۀ وَجرَه‌یوگینی و شهر خصیان/ فصلی از یک نولا

این متن فصلی نسبتاً مستقل است در میان پانزده فصل یک نوِلا به‌نام «سوداشن، داستان دن‌ژوان بودایی»، نوشتۀ سپاس ریوندی. کاغذ پیش‌تر داستان کوتاهی به نام «اُتِپل» را از نویسنده منتشر کرده بود.

یادداشت کاغذ | دانشجوی ایرانی مهاجری به‌دلیل ارتکاب جرمی عجیب منتظر آن است که پلیس برای دستگیری و سپس اخراجش از بریتانیا سر برسد. او در رشتۀ ایرانشناسی نزد استادی انگلیسی تحصیل می‌کرده، اما پس از دعوایی با استاد از ادامۀ تحصیل انصراف داده است. از سوی دیگر، پس از مرگ استادش، راولینسن، او تنها کسی است که می‌تواند یادداشت‌های استاد را دربارۀ متون سُغدی بخواند و منتشر کند. حین خواندن این یادداشت‌ها، اسراری افشا می‌شوند، هم دربارۀ زندگی خصوصی استاد و منشأ اختلافش با خود راوی و جرم او، هم از آن مهم‌تر دربارۀ تاریخ فرهنگ ایران و افغانستان و تاجیکستان، یعنی به‌طور کلی حوزۀ زبان فارسی کنونی __ از رنسانس ایرانی که رودکی و امثال او نماینده‌اش بودند گرفته تا منطق‌الطیر عطار، شعر سهراب سپهری و تخریب مجسمه‌های بودا به‌دست طالبان.

افسانۀ وَجرَه‌یوگینی و شهر خصیان [=اختگان] یکی از آن متون سُغدی است که نخستین بار ترجمۀ آن توسط استاد باعث آشنایی شاگرد با او شده است و فصلی نسبتاً مستقل است در میان پانزده فصل یک نوِلا به‌نام سوداشن، داستان دن‌ژوان بودایی، نوشتۀ سپاس ریوندی. (Novella یعنی رمان‌واره، چیزی که از داستان کوتاه بلندتر و از رمان کوتاه‌تر است: آثاری نظیر شازده‌کوچولو، مسخ، مزرعۀ حیوانات، دل تاریکی).

کاغذ‌ پیش‌تر داستان کوتاهی در قالبی جدید (اتود ادبی) از سپاس ریوندی منتشر کرده است، به‌نام «اُتِپِل».

***

در قرن سوم میلادی، بسیاری از مردم سُغد به دین بودا گرویدند؛ افسانه‌ای دهان‌به‌د‌هن گشته و آنان را تکان داده بود: افسانۀ وَجرَه‌یوگینی و شهر خصیان.

ما این افسانه را از پیش‌ می‌شناختیم. راولینسن، استادم، در یکی از کتاب‌های خود روایتی از آن را نقل کرده بود.[1] در آن‌زمان من هنوز آن‌قدر جوان بودم که تفاوت میان قصه و قصه‌گو برایم چندان روشن نبود. من نیز تکان خوردم و نادیده شیفتۀ مردی در دوردست اروپا شدم که این قصه‌های کهن را می‌دانست و برای ما بازمی‌گفت.

افسانه می‌گفت: چنین شنیدم که روزی در بازار شهر … [نام شهر از دست‌نویس افتاده، اما بنا به قرائنی حدس می‌زنیم جایی در هند باشد] فیل سفیدی ظاهر شد که عماری چوبینی از صندل بر آن بسته بودند و از پس پردۀ زردچوبه‌رنگ مزین به گل‌های زعفرانیِ آن سایۀ زنی پیدا بود. فیلبانی خاموش آن را آهسته راه می‌برد و خواجه‌ای سیه‌چرده مردان شهر را مژده می‌داد که وَجرَه‌یوگینی، روسپی بی‌عدیل و نظیر، چشم ایشان را روشن کرده و قدم منت بر خاک شهرشان نهاده است. هر آن کس که به وسوسۀ چشیدن لذتِ او آری نگوید از نادمان خواهد بود و هر آن کس که بگوید تا ابدالآباد شهوت خویشتن را یکبارگی خواهد باخت. وَجرَه‌یوگینی در باغ سَرنات ساکن خواهد شد و گرچه حظی را که او به مردان می‌چشاند قیمت نمی‌توان نهاد، کرم نموده از هر‌کس به‌قدر استطاعت و دستگاه خواهد خواست.

این آگهی عجیب مردان را مشوّش کرد و زنان را به پچپچه‌ای بی‌پایان انداخت. پنج مرد که از همگان ترس‌ناشناس‌تر و به برآوردن کام خویش از همه راغب‌تر بودند، چنین قرار دادند که شب به‌سراغ روسپی نورسیده بروند. پس میان خویش تاس ریختند تا نخستین نامزد بخت را معرفی کند.

فردا با برآمدن روز روایت غریب نخستین مرد در تمام شهر پیچیده بود. وَجرَه‌یوگینی مرد را در تاریکی به خود پذیرفته و به نام خوانده بود. روایحی غریب ابتدا مرد را سرمست و سپس چون حیوان فحل به تب‌و‌تاب انداخته بود. به‌هنگام بازگشت، سینه‌اش چون کسی که تا مرز خفگی زیر آب نگهش داشته باشند، خس‌خس می‌کرد. نفس‌نفس می‌زد مدعی بود ساعت‌ها مشغول بوده، حال آنکه دوستانش می‌گفتند جز چند دقیقه منتظر او نمانده‌اند.

دومین مرد وَجرَه‌یوگینی را چون میوۀ گوشتی ناشناختۀ شهدناکی وصف کرده بود که ترشی ملایم آن آب از دهان راه می‌اندازد، یا چون مایع بسیار غلیظ، لخته و شیرینی که بر زبان جاری می‌شد. سومی بیهوده می‌کوشید از نازکی گلبرگ و نوازش چمن و وزش نسیم و لطافت ابریشم مشبه‌بهی برای تشبیه زن بیابد و چهارمی از آواز خوشی می‌گفت که تحریرهایش احساس تاب خوردن در فلک را می‌داد و با جرنگاجرنگ خلخال‌ها و ضرباهنگ دستبندها همراهی می‌شد.

چهار نفر اول بر سر کیفیت و صفت روسپی نورسیده با یکدیگر به منازعه افتادند و پنجمین را میان خویش حَکَم قرار دادند. اما پنجمین نفر را وَجرَه‌یوگینی نه در آن اتاق تاریک که در عمارت آینۀ باغ سرنات به خود پذیرفت. پرده‌ کنار رفت و تشعشعی تابناک مرد را از خود بیخود ساخت. مستی کامروایی و شهوترانی پیاپی به مدهوشی انجامید، چندان‌که فیلبان خاموش و خواجۀ سیه‌چرده چندی بعد تن بیهوش مرد را از باغ بیرون انداختند. مرد چون به خود آمد، لابه‌کنان به آستانۀ در باغ آویخت تا بار دیگر به درونش بهلند. التماس کرد، استغاثه برآورد، دست‌ها را به تضرع به هم آویخت، زانو زد، در خاک غلتید، وعدۀ مال بسیار و بندگی تا پایان عمر داد و وعید آنکه یوگینی یا خود را خواهد کشت. اما راهش ندادند. روز دیگر خبر رسید که مرد گوهر دیده از کاسه برون انداخته است تا چشمش دیگر به روی هیچ زن نیفتد.

آنگاه ولوله‌ای به پا شد. نرینگان شهر همه به تکاپو افتادند. جوانان کامجو پیشقدم شدند، اما نوجوانان خجول و پیران کاهل نیز از آنان پس نماندند. عاقل‌مردان آبرومند، پدران چندین و چند فرزند، قماربازان و بازرگانان، امیرزادگان و گدایان و حتی تنی چند از زنان خود را به باغ سرنات رساندند.

اما حکایت هیچ‌یک از آنان به دیگری نمی‌مانست. هر یک مدعی بود که وَجرَه‌یوگینی چنان است که او دریافته و هر‌کس از باغ قدم بیرون می‌نهاد، بی‌اختیار به انتهای صفی بازمی‌گشت که هر دم دراز و درازتر می‌شد.

زنان شهر هر چه در توان داشتند برای پایبندی شوهران خود کردند. شکوه کردند که وَجرَه‌یوگینی موجب بی‌فرزندی است، وَجرَه‌یوگینی موجب بیوگی است، وَجرَه‌یوگینی فروپاشانندۀ خانمان‌ و سست‌کنندۀ پیوندهاست. بیهوده در اعتقادات کهن و آیات مقدس کتب الهی چنگ انداختند که خود را محصنه و وَجرَه‌یوگینی را فاجره بنمایند. اما گویی زنی که هر مردی را تنها یک بار می‌پذیرفت، از جملگی ایشان گران‌تمیکن‌تر و نایافت‌تر بود. برهمنان را برای نصیحت مردان پیش انداختند، اما برهمنان خود نیز اوراد و سرودهای باستانی بر لب غسل و قربانگاه‌ها را وانهاده، به صف مشتریان پیوستند. مهارانی‌ تهدید کرد که به پدرش، مهاراجۀ ولایت مجاور، خواهد نوشت تا لشکری به جنگ مردان مفسد شهر بفرستد، و زنان کاسبان و کشت‌ورزان بیهوده در جامۀ ایشان آویختند، تهدید کردند، التماس کردند، اشک کودکان را دلیل آوردند، اما راه به جایی نبردند. نوعروسان و تازه‌نامزدان به چشم خود دیدند که محبوبان‌شان سوگند دیروزین عشق را دور می‌افکنند، چون حیوانات هار کف به لب می‌‌آورند و چون افسون‌شدگان رقص‌کنان به‌سوی سرنات می‌شتابند.

در شهر بلوایی به پا شد و کار‌و‌بار آن خوابید. آنگاه بود که زنان با یکدیگر هم‌قسم شدند. لشکری مصمم سازمان دادند و از جناحین به سرنات هجوم بردند. یوگینی را در عمارت آینه‌نشان آن یافتند، خلخال و گوشوار و دستبند و عقد جواهر و خلۀ زرین بینی‌ او را بیرون کشیدند. گیسوی طبق‌طبقش را کندند، پوست ابریشمینش را خراشیدند، با سنجاق سر چشمانش را کور کردند و تن نیلوفرینش را کبود و زخمگین و نیمه‌جان کشان‌کشان بر زمین تا بیرون شهر بردند و نزد کفتاران انداختند، چنان‌که هیچ‌کس ندانست بالأخره روسپی شهرآشوب چگونه دیدار و چگونه اندامی داشته است.

مردان شهر، گروهی در حسرت تن بی‌مثال وَجرَه‌یوگینی و گروهی دیگر در تمنای تصرف آن، داغ‌دل و پریشان یکایک خویشتن را خصی کردند. دستۀ نخست به جزیره‌ای در نزدیکی ساحل شهر گریختند و دستۀ دیگر به دامن کوهی. آنجا بود که جملگی به سلک شمنان درآمدند و هریک معبدی برای انجمن رهبانی خود برآوردند، زیرا نخستین بار این حکمت بودای فرزانه را دریافته بودند: «این است، ای رهروان، حقیقت شریف رنج: تولدْ رنج است، پیری رنج است، بیماری رنج است، مرگ رنج است، پیوند آنچه خوش نداریم رنج است. گسست از آنکه دوست می‌داریم رنج است. نداشتن آنکه می‌خواهیم رنج است…»

توضیحات

سُغد ____ ناحیه‌ای در منتهاالیه خراسان بزرگ، در شمال شرقی ایران کنونی. زبان سُغدی از زبان‌های مردۀ ایرانی است و زمانی زبان میانجی تاجران جادۀ ابریشم بود، زیرا مردم سُغد از ‌مهم‌ترین بازرگانان این مسیر تجاری بودند که در اشاعۀ دین بودا و راه یافتنش به چین هم نقش فراوان داشت. دین بودا پس از افغانستان کنونی در آنجا هم نفوذ عظیمی یافت و یکی از سه گروه متون باقی‌مانده به زبان سُغدی، ادبیات دینی بودایی است. آیین بودا در این ناحیه، پس از حملۀ اسلام به‌تدریج از میان رفت، اما زبان سُغدی با فارسی جایگزین شد و تولد ادبیات فارسی که می‌شناسیم کمابیش در همین ناحیه رخ داد.

مهارانی ____ از ترکیب مَها (=بزرگ) و رانی (=صورت مؤنث راجه، یعنی ملکه).

خله ____ از مصدر خلیدن، هر آنچه فرو رود، مانند سوزن و درفش. معادل پیشنهادی من برای Piercing مشتق از pierce به همان معنای خلیدن و نفوذ کردن و سوراخ کردن.


[1]. عنوان بسیار خلاقانۀ ترجمۀ انگلیسی راولینسن چنین بود:

 Vajrayogini – The Legend of the Courtesaint

واژۀ اخیر کشکول‌واژه‌ای (portmanteau) است ساختۀ خود او و حاصل ترکیب courtesan به‌معنای روسپی گرانبها و saint به‌معنای قدیس. در اروپا Courtesan چیزی است شبیه قینه در فرهنگ خاور میانه و گیشا در ژاپن __ روسپی‌ای که درس‌خوانده و اغلب در فنونی مانند خوانندگی و نوازندگی و رقص ماهر است.

***

ایمیل نویسنده:

Sepas.Reyvandi@gmail . com