نویسنده: مهدی نوری
نگارندهی این سطور، پس از قریب به پانزده سال کار ویرایش و سروکلهزدن با هزاران صفحه متن ادبی و تاریخی و نظری، شهادت میدهد ویراستاری شغلی است طاقتفرسا، بیاجر و چهبسا مزخرف. کموبیش همگان در باب اهمیتش داد سخن دادهاند، اما کمتر کسی میتواند تعریف درستی از آن ارائه دهد. ویرایش متن تألیفی چه تفاوتی با ویرایش ترجمه دارد؟ دست ویراستار تا چه حد باز است؟ اگر پای اثری تألیفی در میان باشد، آیا ویراستار میتواند در محتوا و چارچوب متن هم دست ببرد یا وظیفهاش صرفاً ویرگولگذاری و غلطگیری و تغییر چند کلمهی بیبو و خاصیت است؟ ویرایش ترجمه چه حکمی دارد؟ آیا اگر مترجمی در کتابی صدصفحهای به طور متوسط در هر صفحه یک غلط داشته باشد، میتوان غلطهایش را تصحیح کرد و نثر او را تغییر نداد؟ اگر دانش یک ویراستار در حدی باشد که بتواند خطاهای مترجم را بگیرد، چرا مجاز نباشد گاهی هم سلیقهی خود را اِعمال نماید؟ اصلاً فرض کنیم مترجم خطای چندانی هم نداشته باشد، آیا نظرش در انشای فارسی هم صائب است؟ آیا میتوان چارچوب دقیقی را تعیین کرد و گفت ویراستار در داخل این چارچوب کمکحال مؤلف یا مترجم است و خارج از آن مُخلّ کار او؟ و از همهی اینها مهمتر، ویراستار از چه طریقی میتواند به مخاطب نشان دهد که سهمش در کیفیت اثر چقدر بوده است؟ آیا سپاسگزاری مؤلف یا مترجم در مقدمهی کتاب تصویری از کار ویراستار در ذهن مخاطب پدید میآورد؟ بهتجربه میگویم خیر. آیا ویراستار مجاز است نمونهای از کار خود را در معرض قضاوت عموم بگذارد؟ روی کاغذ بله، اما آنوقت دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود و از همینروست که ویراستار معمولاً پس از اختلاف با مؤلف یا مترجم به سراغ این راه میرود تا بهاصطلاح خودی نشان دهد.
بنا به تعریف، ویراستار باید فردی باشد دقیق و عالم و زباندان. اما کسی با چنین خصوصیاتی چطور حاضر میشود به سراغ شغلی برود که هیچکس کوچکترین تصوری از آن ندارد و معمولاً آن را با نمونهخوانی و نسخهپردازی اشتباه میگیرند؟ آیا جز عرفای تذکره الاولیاء، کسی حاضر است اینگونه زندگی کند؟ سادهترین راهحل این است که چنین ویراستاری به سراغ کار خودش برود و قید این حرفه را بزند. بدینترتیب مؤلف یا مترجم حاصل کارش را به بنگاه انتشاراتی میسپرد و ناشر هم پس از یکی دوبار نمونهخوانی یا حتی بدون نمونهخوانی آن را منتشر میکند. البته همین حالا هم بیشتر ناشران همین رویه را در پیش گرفتهاند و کیفیت فضاحتبار اغلب آثاری که منتشر میشود شاهدی است بر این مدعا.
اما آیا راهحل دیگری هم وجود دارد؟ آیا میتوان تعریف درستی از ویرایش به دست داد و شأن و جایگاه درخوری برایش در نظر گرفت و زمینهای فراهم آورد تا افراد شایسته و کاربلد جذب آن شوند؟ بنده، بهرغم آنکه امید چندانی به تحقق این هدف ندارم، تصمیم گرفتهام در چند یادداشت به وجوهی از مسئلهی ویرایش در زمانهی خودمان بپردازم، به این امید که فتح بابی شود و نوستالژیها و کلیشههای قدیمی را کنار بگذاریم و به این قضیه از منظر تازهای بنگریم. در این راستا، میکوشم ابتدا به آسیبشناسی مسئله بپردازم و در حد بضاعتم نشان دهم که چه شد به این نقطه رسیدیم. از آنجا که پای آسیبشناسی در میان است، طبعاً چارهای نداریم جز آنکه از کلیات بگذریم و به سراغ جزئیات و مصادیق برویم.
* * *
چنانکه پیشتر گفتیم، مشکل اصلی و بنیادین این است که ما تعریف دقیقی از ویرایش و کار ویراستار در دست نداریم. همه خود را متخصص ویرایش میدانند و دربارهی آن اظهارنظر میکنند. هرکسی را که ببینید، دستکم یکبار در اوقات فراغت یا ایام بیپولی دستبهقلم شده و کتابی را ویرایش کرده است. پای مسائلی چون «هکسره» و «میباشد» که وسط میآید، همه متخصص ویرایش میشوند، غافل از اینکه همان چند سطر نوشتهشان در تقبیح این خطاهای رایج مالامال از خطاهایی است که خود تصوری از آنها ندارند. هرکسی دستکم یکبار شرکت در دورههای ویرایش فلان استاد را در کارنامه دارد و طرفه آنکه، همگام با دشوارترشدن شرایط اقتصادی، هر روز بر تعداد این اساتید اضافه میشود. حقیقتاً چهکاری آسانتر از برگزاری یک دوره آموزش ویراستاری و تحویلدادن مشتی بدیهیات به تعدادی علاقهمند شوریدهبخت یا جوانانی جویای کار؟
شگفت آنکه همین شغل بیارج و قرب نیز اصطلاحاً سلبریتیهایی دارد و بنده تصمیم گرفتهام در قدم اول آسیبشناسیام به سراغ یکی از همین سلبریتیها بروم، یعنی خانم سایه اقتصادینیا. همینجا لازم است متذکر شوم که بنده نه خانم اقتصادینیا را از نزدیک میشناسم و نه دشمنی خاصی با او دارم و فقط یکبار ایشان را در جلسهای دیدهام. بههرروی، سایه اقتصادینیا هم ویراستار است، هم در مجلات مختلف دربارهی ویرایش مطلب مینویسد، هم مدرس ویراستاری است و هم کتابی درباب ویرایش دارد. نوشتههایش سرشار از نوستالژی است و سانتیمانتالیسم در نثرش بیداد میکند. شاگرد استادان قدیم ویرایش بوده است و از هرکدامشان دهها و بلکه صدها خاطرهی عبرتآموز دارد. با این وصف، به نظر میرسد گزینهی مناسبی را برای بررسی وضعیت امروز ویرایش در ایران انتخاب کردهایم. خوشبختانه خانم اقتصادینیا دو سال پیش نوشتههایش درباب جنبههای مختلف کار ویرایش را جمعآوری کرد و آنها را در مجلدی به چاپ رساند. درنتیجه، ما هم پراکندهگویی را وامینهیم و یکراست به سراغ این کتاب میرویم.
کتاب شامل سه بخش است، «له و علیه ویرایش»، «نکتهها» و «پرترهها». بخش اول با مطلبی تحت عنوان «ویرایش و روشنفکری» آغاز میشود و نویسنده بهزعم خودش پرسشی صدامتیازی پیش میکشد و میپرسد آیا میتوان ویراستار را روشنفکر دانست یا خیر. بعد هم برای پاسخ به این پرسش تاریخچهی ویرایش در ایران را مینویسد و مشتی اسم دهانپرکن را پشت هم ردیف میکند و درنهایت هم رشتهی کلام از دستش خارج میشود و این مطلب بیسروته به پایان میرسد. حال پرسش اینجاست که اصلاً چه اهمیتی دارد ویراستار را روشنفکر بدانیم یا نه. وظیفهی ویراستار معلوم است و یا کارش را خوب انجام میدهد یا خیر. این نکته که ویراستار، خارج از حوزهی ویرایش، چه عقایدی دارد و چه ژستهایی میگیرد به خودش مربوط میشود و حلقهی اطرافیانش. اتفاقاً اگر امروز بخواهیم از یک ویراستار نام ببریم که بیشتر به حواشی میپردازد و نظریات آنچنانی صادر میکند، این شخص کسی نیست جز خود خانم اقتصادینیا. اساساً اگر چند پیشکسوت حرفهی ویرایش را استثنا کنیم، چهکسی ویراستارجماعت را میشناسد که پیگیر اخبار و حواشیاش باشد؟ اتفاقاً آن نامهای مشهوری هم که خانم اقتصادینیا در این بخش با آبوتاب از آنها یاد میکند به سبب کاری جز ویرایش به شهرت رسیدند و بعدها ویراستاری نیز در جملهی فضایلشان درآمد. بنده چون قصد دارم در مطلبی دیگر بهتفصیل به کارنامهی انتشارات فرانکلین در مبحث ویرایش بپردازم، از این مطلب میگذرم و به سراغ باقی کتاب میروم. مطلب دومِ بخش اول «ویرایش و مفهوم نثار» نام دارد و لُبّ کلام این است که ویراستار باید ازخودگذشتگی داشته باشد و فداکاری کند، نمونهاش هم ابوالحسن نجفی و احمد سمیعی گیلانی. خانم اقتصادینیا میگوید: «در عمل هم روبهرویم کسانی را میدیدم، مثل احمد سمیعی (گیلانی) و ابوالحسن نجفی، که دریای دانش بودند و در فارسی و فرانسه زبده؛ و میتوانستند وقت خود را بهتمامی صرف نوشتن مقالات ادبی یا ترجمهی آثار ادبی درجهیک کنند اما باز قلم ویرایش دست میگرفتند و تمام مهارت و ذوق و دانش و وقت خود را بر سر ویرایش متونی صرف میکردند که، اگر بنا بود خود آن را بنویسند، بسی درستتر و گویاتر، و هم زیباتر مینوشتند.» از سجاوندی افتضاح و آن «هم» بیمعنی در پایان جمله که بگذریم، بعید است فیالمثل آقای سمیعی ادعا کند که اگر میخواست از صبا تا نیما را خودش بنویسد، «درستتر» از مرحوم آرینپور مینوشت. این همان مشکل «نوستالژی» است که مثل بسیاری دیگر گریبان خانم اقتصادینیا را هم گرفته است. بر طبق این نوستالژی، روزی روزگاری تعدادی نادرهی دوران در انتشارات فرانکلین جمع شدهاند و رنسانسی در کتاب و ترجمه و ویرایش بهپا کردهاند و بعد هم برهوت شده است و مشتی بیسواد پرمدعای دچار عقدهی حقارت و اختگی جای آنها را گرفتهاند. اشتباه نکنید، این «عقدهی حقارت و اختگی» را از خودم درنیاوردهام، بلکه تعبیری است از خود خانم اقتصادینیا در مطلبی با عنوان «ویرایش، عقدهی اختگی و عقدهی حقارت». این مطلب چهارصفحهای آینهی تمامنمایی است از سادهانگاری و سانتیمانتالیسم خانم اقتصادینیا و تلقی غلط او از حرفهی ویرایش. ایشان در ابتدای مطلبشان مینویسند: «ویراستار آثار ادبی، در طول عمر کاری خود، همواره در انتظار دریافت سفارش از نویسندهای بزرگ و نامآور است. همهی کارهای خردهریز را میپذیرد ــ بعضی را به طمع نان چربتر و بعضی را به سبب پر کردن رزومهی خود و… اما چشمش همواره در پی دستهایی است که، در بنگاههای انتشاراتی معتبر، قراردادهای مهم را با نویسندگان جاافتاده و اسمورسمدار امضا میکنند و حسرتمندانه آرزو میکند یکی از امضاهای پای قرارداد از آن او باشد. همهی تجربیاتی که از اینجا و آنجا اندوخته، تمام ذوق ادبی و دانش زبانیاش، سرانجام باید این روز را برای ویراستار رقم بزنند: روزی که، مغرور و سربلند، با دردستداشتن نمونهی پیشازچاپ اثر نویسندهای برجسته به خانه بازآید.» این تصاویر و اوهام فانتزی و موهن فقط ممکن است در ذهن خود خانم اقتصادینیا شکل بگیرد. اما ادامهی مطلب از این هم موهنتر است. ویراستار مذکور به خانه میآید و متن را مقابلش پهن میکند و میبیند ای دل غافل، نویسنده پیشتر همهی کارها را بهکمال انجام داده است: «پس برای ویراستار چه مانده است؟ چه را بسازد؟ چه را تغییر دهد؟ او به منظرهی پس از باران قدم گذاشته است: برگها شستهشده و براقند، زمین نمناک و معطر، و آسمان درخشان و صاف. کجا را بشوید؟ چه چیزی را رنگ بزند؟ کدام لکه را بزداید؟ میتواند ابلهانه خود را سرگرم کند: کلمهای را خط بزند، سطری را بالا و پایین کند و بهزحمت ویرگولی را بین دو لغت بنشاند. اما هم خود و هم صاحباثر میدانند این اعمال تا چه حد مذبوحانهاند.» برگهای شستهشده و براق، زمین نمناک و معطر، آسمان درخشان و صاف… گمان نمیکنم حتی محمد حجازی و مهدی حمیدی شیرازی هم حاضر میبودند به این حد از سانتیمانتالیسم تن بدهند. و ادامهی مطلب: «در مواجههی ویراستار با متن ادبی، و بلافاصله پس از آنکه خود بهفراست دریافت حقیقتاً هیچکاره است، دو عقدهی نهادی متبلور میشود: یکی عقدهی اختگی و دیگری عقدهی حقارت.» و نتیجهگیری مطلب: «مهم نیست آنچه [ویراستار] میآفریند، نوشتهای متوسط یا حتی بیارزش باشد: اگر از بسیاری از ویراستاران بپرسید، ترجیح میدهند نویسندهای درجهی دو یا سه باشند تا ویراستاری درجهی یک.» حالا که خانم اقتصادینیا تا این حد به فروید متوسل شدهاند، اجازه دهید ما هم باب روانکاوی را بگشاییم و این متن را حدیث نفس خود خانم اقتصادینیا بدانیم. بله، ایشان ترجیح میدهند نویسندهای درجهسه باشند تا ویراستاری درجهیک، البته در درجهسه بودن و چهبسا درجهچهار بودن خانم اقتصادینیا در هنر نویسندگی تردیدی نیست، اما بنده در ویراستار درجهیک بودن ایشان تردید جدی دارم. باقی مطالب بخش اول کتاب نیز مهملاتی از همین دست است و بنده، ضمن ابراز شرمندگی بابت پرچانگیام، ترجیح میدهم از آنها بگذرم و به بخش دوم برسم.
امیدوارم خوانندگان این نوشته با همین مثالها دریافته باشند که خانم اقتصادینیا چه تصویر عجیب و متناقضی از حرفهی ویرایش در ذهن دارند. البته جای تعجب هم نیست، وقتی کسی خود را ویراستار مینامد، اما شأنش را اجل از کار ویرایش میداند، وقتی تعریفی از حرفهی ویرایش به دست نمیدهد، وقتی نمیگوید ویرایش تألیف با ویرایش ترجمه چه تفاوتی دارد، وقتی تصور میکند مملکت پر است از نویسندگانی با نثری چنان پخته که ویراستار را دچار عقدهی اختگی و حقارت میکنند، باید هم دچار این مهملگوییها شود.
حال از این فلسفهبافیها بگذریم و برسیم به بخش دوم، یعنی «نکتهها». طبیعتاً در این بخش عیار علمی بیشتر معلوم میشود. اولین یادداشتی که در این بخش نظر نگارنده را جلب کرد نکتهای بود درباب لغت «شوربختانه». خانم اقتصادینیا نوشتهاند اینروزها استفاده از تعبیر «شوربختانه» به جای «متأسفانه» بسیار رایج شده و سپس متذکر شدهاند که «شوربختانه» از «متأسفانه» و «بدبختانه» بسیار غلیظتر و سنگینتر است و نباید به جای آنها به کار رود. تا اینجای بحث قبول، اما شاهدمثالها و مقایسهشان با هم حقیقتاً شاهکار است. ایشان برای کاربرد «شوربختانه» در ادب کهن از فردوسی و نظامی شاهد آوردهاند، اما در ادب معاصر به سراغ چه رفتهاند؟ «سپاس از وبلاگ خوب و طرحهای زیبا و هنرمندانهتون، یک سؤال داشتم: لاکهای بلموندا که چند رنگش رو شناسایی کردین، بسیار شیک هستند. شوربختانه در هیچ فروشگاهی در دسترس نیستند!» طبعاً ایشان باید جستوجو میکردند و شواهدی از نویسندگان معاصر میآوردند تا سطح بحث معلوم شود. اما اساساً، چنانکه در ادامه نیز خواهیم دید، مشخص نیست خانم اقتصادینیا به دنبال آسیبشناسی زبان فارسی در میان کدام طبقه و سطح از جامعه هستند. اگر نویسندگان و مترجمان و ویراستاران معاصر از لغت «شوربختانه» در معنای نادقیق استفاده میکنند، باید از همانها مثال آورد و اگرنه، چه نیازی به مقایسهی فردوسی و نظامی با خریدار محترم لاک. همین نکته در یادداشتی با عنوان «مهمان ناخوانده» هم به چشم میخورد، آن هم با این مقدمه: «هرچه بازار کتاب بیشتر در تسخیر کتابهای ترجمه فرومیرود، انواع و اقسام گرتهبرداریهای رنگارنگ بیشتر به دید میآید و متعاقب آن نرمش و پذیرش اجباری اصل زبان نسبت به آنها بیشتر میشود.» آنوقت مثالها چیست؟ «باهاش خوشحالم» به جای «از آن راضیام» و «روی خیابان هفتم قرار ملاقات داشتیم» به جای «در خیابان هفتم قرار ملاقات داشتیم.». بنده هم موافقم که گرتهبرداری از اصطلاحات فرنگی در میان نویسندگان و مترجمان ما زیاد شده، اما انصافاً کدام مترجمی، با چه سطحی از مهارت، مینویسد «روی خیابان هفتم قرار ملاقات گذاشتیم»؟ اساساً چرا خانم اقتصادینیا ذکر نمیکنند که این اصطلاحات را در کدام کتابها دیدهاند؟ نکند پای نوشتههای اینستاگرامی در میان باشد؟ همین مسئله را در یادداشت «آیا خیالاتی شدهام؟!» نیز میبینیم، اینبار در نمونههایی از داستان فارسی و البته باز هم بدون ذکر مأخذ: «این را به علی گفت، وقتی سعی می کرد او را به سبب چند روز ناپدیدشدن ملامت کند.»؛ «درخشش به چشمان سارا بازگشت وقتی سختی نان را زیر دندانهایش حس میکرد.» مؤلف محترم در یادداشت «خود را یا کسی را خودکشی کردن» به سراغ آسیبشناسی اشتباهات رایج در زبان کودکان و نوآموزان زبان فارسی میروند و میفرمایند آنها از تعبیر غلط «خودش را خودکشی کرد» استفاده میکنند، آن هم به این علت که قادر به تفکیک کلمهی «خود» از بدنهی مصدر «خودکشیکردن» نیستند و چون آن «خود» را، که درواقع مفهوم مفعولی دارد، در جایگاه مفعول میبینند، برای جمله مفعول اضافه میآورند. بنده که به عمرم نشنیدهام کودک یا نوآموزی از چنین تعبیری استفاده کند. معمولاً اصطلاح کنایی «فلانی را خودکشی کردند» کاملاً آگاهانه و با اهداف سیاسی به کار میرود. با اینهمه، به فرض هم که کودکی چنین جملهای بگوید، بیشتر باید نگران چیزی باشیم که در سرش میگذرد تا جملهای که بر زبانش جاری میشود. در یادداشت «سؤالپرسیدن»، مؤلف گفتهاند رواج «سؤالپرسیدن» در زبان فارسی میتواند به دلیل احتراز از بهکاربردن همکرد «کردن» برای بهگویی یا حسن تعبیر باشد. بسیار هم عالی، پس تکلیف «مطرحکردن» و «کارکردن» و غیره که بسیار هم رایج هستند چه میشود؟ آیا «کردن» فقط در مصدر «سؤالکردن» بار جنسی میگیرد؟ خانم اقتصادینیا در یادداشت «فرمان نحو در نامگذاری یک فیلم: جدایی نادر از سیمین» دست به کشفی فمینیستی زده و چنین مینویسند: «این یادداشت دربارهی نام یک فیلم است: جدایی نادر از سیمین، ساختهی پرافتخار اصغر فرهادی. میکوشم از طریق تحلیل نحوی این عبارت نشان دهم که فیلمساز، آگاه یا نیاگاه، قضاوتش را در عنوان فیلم عرضه داشته است و، بهخلاف آنچه بینندگان فرض میکنند، پای خویش را از میدان داستان کنار نکشیده است.» ایشان، پس از مقدمهچینیهای مضاف مضافالیهی، نتیجه میگیرند که آقای فرهادی در عنوان فیلم فاعلیت را به نادر داده و از دایرهی بیطرفی خارج شده است. سپس میفرمایند کارگردان میتوانست نام فیلم را بگذارد «جدایی نادر و سیمین» که نه سیخ بسوزد نه کباب. در پایان هم، با اشاره به عنوان انگلیسی فیلم که در آن از نادر و سیمین خبری نیست، کاممان را با یکیدوتا از آن جملههای هشتریشتریشان شیرین میکنند: «از این منظر، البته تصمیم درستی است اما با این حذف، قضاوت فیلمساز، که در نحو تیتر فارسی مستتر بود، حذف شده است. مخاطب غربی فقط با یک جدایی روبهروست، اما مخاطب فارسیزبان با خواست جدایی یک مرد از همسرش: عاملیتی که نهتنها زن ایرانی آن را خوب میفهمد، فیلمساز خوب ایرانی هم آن را خوب میفهمد، هرچند با لب خاموش سخن میگوید.» بنده حدس میزنم عنوان فیلم آگاهانه انتخاب شده، اما نه به آن معنایی که خانم اقتصادینیا میگویند. اولین دیالوگ فیلم را به یاد بیاورید. قاضی به سیمین میگوید: «چیزایی که میفرمایین دلیل کافی برای طلاق نیست.» طبق قانون ایران، حق طلاق با مرد است، در نتیجه سیمین نمیتواند از نادر طلاق بگیرد و فقط نادر به لحاظ قانونی میتواند سیمین را طلاق بدهد. بنابراین چهبسا طعنهای در این عنوان باشد. اما پیشنهاد خانم اقتصادینیا برای عنوان فیلم ابداً چنگی به دل نمیزند. «جدایی» غالباً با حرف اضافهی «از» میآید و بدون آن انگار چفت و بست ندارد. خانم اقتصادینیا دستکم میتوانستند اندکی خلاقیت به خرج داده و مثلاً چنین عنوانی را پیشنهاد دهند: «نادر و سیمین: داستان یک جدایی». یادداشت «مشکلات زبانی در سریال شهرزاد» از معدود یادداشتهای این بخش است که نکتهی قابل تأملی دارد، یعنی استفاده از اصطلاحات عامیانهی غلط و نامتناسب با دورهای که داستان سریال در آن میگذرد. ظاهراً خود خانم اقتصادینیا هم فهمیدهاند که بالاخره به نکتهی درستی اشاره کردهاند، چون هیجانزده شده و در پاراگراف آخر یادداشتشان جملهی بینمکی آورده و همین یادداشت را هم از چشم انداختهاند: «کلام آخر، این یادداشت کوتاه را به نام بزرگ بهرام بیضایی مزین میکنم: او که بسی بیش از آنکه بنویسد، خواند. او که در تاریخ مو سپید میکند تا از تاریخ بنویسد. تاریخ ما را بنویسد.» کاش خود بیضایی هم این جملات را ببیند و از این بازی زبانی معرکه با کلمهی «تاریخ» لذت ببرد. باقی یادداشتهای این بخش نیز مشکلات سابق را دارند. مثلاً در یادداشتهای «خط مورب» و «الامان از سهنقطه!» به استفادهی اشتباه از خط مورب و سهنقطه اشاره شده، اما از آنجا که یکی دو مثال ذکرشده مأخذی ندارند، معلوم نیست چه سطحی از فارسیزبانان و در کجا مرتکب این خطاها شدهاند. ضمن آنکه استدلالهای نویسنده دربارهی سهنقطه جای بحث دارد.
بخش سوم کتاب، «پرترهها»، یادداشتهایی است دربارهی ابوالحسن نجفی، احمد سمیعی گیلانی و علی صلحجو. به نظر میرسد خانم اقتصادینیا جز حضور در کلاسهای مرحوم نجفی در مرکز نشر دانشگاهی، خاطرهی شخصی خاصی از ایشان نداشته باشند، وگرنه با توجه به ویژگیهای شخصیتیشان حتماً به آن اشاره میکردند. درباب خلقوخو و ویژگیهای علمی و گرایشهای سیاسی مرحوم نجفی هم بهتر است خوانندگان محترم به مصاحبههای خود آقای نجفی در جشننامهی ایشان رجوع کنند، چون اغلب نکاتی که خانم اقتصادینیا میگویند در آنجا بهتفصیل آمده است. بدینترتیب امکانی فراهم میآید برای سنجش دقت و صحت و سقم مطالب خانم اقتصادینیا. بنده درباب حرفهای ایشان دربارهی آقای سمیعی گیلانی نظری نمیدهم، چون اغلبشان از جنس دلنوشتهاند. فقط میتوانم بگویم به نظر نمیرسد خانم اقتصادینیا چه در فن ویرایش و چه در اخلاق میراثبر استاد بوده باشند. در بخش مربوط به آقای صلحجو نیز میخوانیم: «ویرایش شکیبایی، فروتنی، آرامش و حوصله میخواهد و شاید هم حدی از انزواطلبی، گوشهگیری و کنارهجویی.» خود سرکار خانم که هیچکدام از این ویژگیها را ندارند. ایشان در ادامه میگویند: «ویرایش نه نام دارد و نه نان؛ و کسی که سودای این دو را در سر دارد هم از آغاز باید بداند که ماهی این دریا نیست.» بنده نمیتوانم این حرف را قبول کنم، چون خانم اقتصادینیا ثابت کردهاند که میشود هم نام داشت و هم نان و ماهی که چه عرض کنم، نهنگ این دریا بود.
* * *
آنچه آمد نگاهی گذرا بود به کتاب له و علیه ویرایش. چنانکه چندباری هم اشاره کردیم، مشکل اصلی کتاب این است که نمیتوان فهمید مخاطبش کیست. اگر خانم اقتصادینیا میپذیرفت که ابداً در حد و اندازهی اساتیدی که مدام از آنها یاد میکند نیست و به فرض داشتن ایثار و ازخودگذشتگی هم نمیتواند آثاری در تراز کارنامهی آنها پدید آورد، بخش زیادی از مشکل حل میشد. آنوقت ایشان میتوانستند همت خود را بر این بگمارند که سطح دانش عمومی درباب زبان فارسی را اندکی بالاتر ببرند و بهواسطهی حضور فعال در فضای مجازی از خطاهای رایج در گفتار و نوشتار عمومی اندکی بکاهند. اما خب، ایشان ابداً چنین فروتنیای ندارند و نتیجه همان چیزی میشود که بخشی از آن را در این مطلب شرح دادیم. سرکار خانم، هیچکس با حمله به آن احمد (احمد شاملو) و ذکر مناقب این احمد (احمد سمیعی گیلانی) بزرگ نمیشود. تا اینجا که نشان دادهاید نه نویسندهی خوبی هستید، نه منتقد برجستهای و نه ویراستار چیرهدستی، ببینیم بعد از این چه میکنید.