نکویی نکوهیده: در باب غلبۀ علایق ادبی و هنری اهل سیاست

یادداشت رضا نساجی دربارۀ علائق ادبی و هنری افراد سیاسی یا نگاه به کتاب «معمای بازگشت»، اثر دنی بافریر

نویسنده: رضا نساجی

مقدمه: آقای فلانی اهل فرهنگ است

بدیهی است که افراد در هر موقعیت شخصی و اجتماعی، سطوحی از علاقه، اطلاع یا حتی مهارت در نوعی از ادبیات، هنر یا دانش داشته باشند. این توضیح بلافاصله ذهن‌ها را به سوی برخی افراد سیاسی در پیرامون خودمان خواهد برد که ادعای جامعیت در جمیع علوم و هنرها را دارند. کسانی که علاوه بر آچارفرانسۀ علمی، نقش آچارشلاقی سیاسی را هم داشته و مشاغل بی‌شماری را به خود اختصاص داده و مصادر مهمی را اشغال کرده‌اند. سیاستمدارانی که ممکن است از بیماری سل تا سیل بیرمانی، از درمان اسهال اطفال جنوب در جنگ جهانی اول تا دوران اشغال شمال در جنگ جهانی دوم، از نقش ذغال خوب در اعتیاد مردان ایرانی تا نقش خال‌خال در یوزپلنگ ایرانی و… نوشته باشند. و یا دیگری که هم ترجمۀ کتاب کانت به نام او هست و هم کتاب مقدس، هم در فیزیک و هم در فلسفه او را برجسته می‌کنند، هم در ادبیات و هم در دین نوشته‌هایش در کتب درسی منعکس می‌شود و…

تجربه‌های مشهور: وقتی سیاستمداران کتاب می‌نویسند

اما این علایق آماتوری که بدل به توهم حرفه‌ای می‌شوند – فارغ از اینکه آن‌ها را حسن یا قبح تلقی کنیم – مختص اطراف ما نیست. ناگفته پیداست که بسیاری از سران سیاست در سرزمین‌های سراسر جهان، توان و اهتمامی به ادبیات، هنر و علم داشته‌اند. برای نمونه، سالازار[1]، نخست‌وزیر (1932-1968) و دیکتاتور پرتغال، پروفسور اقتصاد بود. آدولف هیتلر هنر خوانده بود و دستی بر نقاشی داشت. فرانسوا دووالیه[2] (مشهور به «پاپادُک»[3] به معنای «بابا دکتر»)، رئیس‌جمهور و دیکتاتور هائیتی (1957-1971)، پزشک بود و اشعار قابل توجهی به فرانسوی دارد و…

به همین ترتیب، آثاری از یوزف استالین، آدولف هیتلر، یوزف گوبلز را می‌توان برشمرد که در زمان خود مانیفست سیاسی یا علمی حاکم بودند و در زمانۀ ما و در کشور ما، شوربختانه به‌رغم محتوای ضعیف یا شدیداً ضدانسانی، همچنان اقبال دارند. علاقۀ مترجمان و ناشران ایرانی به آثار فاشیستی هیتلر و گوبلز همپای پافشاری بدیل‌های آنان به چاپ آثار لنین و استالین – از جمله مارکسیسم و مسائل زبان‌شناسی که به‌تازگی در ایران بازنشر شده – هم از آن مسائلی است که می‌تواند موضوع نقد مفصل دیگری باشد، چرا که ناظر ایرانی بی‌تفاوت به بی‌محتوایی آثار استالین یا تابوی سیاسی آثار رهبران نازی‌ در قرن بیست‌ویکم، گردشگران اروپایی از دیدن  نبرد من هیتلر یا  آخرین روزها: یادداشت‌های روزانۀ گوبلز در ویترین کتاب‌فروشی‌های ایران شگفت‌زده خواهند شد.

البته مقامات دولت‌های دموکراتیک هم از چنین دست‌اندازی‌هایی به جهان فرهنگ و دانش مبرا نبوده‌اند. نظیر وینستون چرچیل، سیاستمدار محافظه‌کار و نخست‌وزیر شهیر بریتانیا در دوران جنگ دوم جهانی، که افزون بر لقب سلطنتی «سر» از ملکۀ بریتانیا، جایزۀ نوبل ادبیات 1953 را هم از آکادمی سلطنتی نوبل سوئد برده است! آن‌هم بابت کتاب خاطراتش از دورۀ جنگ در کتابی چندجلدی به نام جنگ جهانی دوم[4] که البته کار مشترک با گروه نویسندگان همکار بود. جایزه‌ای که مطابق عبارت رسمی آکادمی نوبل، «بابت مهارت بالا در کارهایی با ماهیت تاریخی و زندگینامه و نیز سخنوری درخشان در پاسداری از ارزش‌های والای انسانی»[5] به او تعلق گرفت و طبیعتاً اعتراض اهل ادبیات را در پی داشت.

در مقابل، حضور اهل فرهنگ در سیاست هم قابل توجه است. برای نمونه، آندره مالرو[6]، نویسندۀ شهیر فرانسوی، وزیر اطلاع‌رسانی (ژوئن تا ژوئیه ۱۹۵۸) و اولین وزیر فرهنگ فرانسه (۱۹۵۹-۱۹۶۹) در کابینه دوگل بود. امه سه‌زر[7]، نویسندۀ بزرگ ادبیات فرانسوی و ضداستعماری، شهردار فور‌دوفرانس[8] و رئیس‌جمهور مارتینیک[9] (۱۹۸3-۱۹۸۸) بود و تا سال 2001 که از سیاست خداحافظی کرد، دلمشغولی‌های سیاسی داشت. اما موقعیت مالرو با چرچیل قابل مقایسه نیست، همچنان که موقعیت سه‌زر با با پاپادُک. اهل فرهنگ می‌توانند در سیاست دموکراتیک هم بخت خود را به اتکای رأی مردم بیازمایند – نظیر واتسلاف هاول[10] که بدل به نخستین رئیس‌جمهور چکسلواکی پساکمونیسم (1989-1992) و سپس جمهوری چک (1993-2003) شد. اما حضور سیاستمدار – حتی اگر دموکراتیک باشد – در عرصۀ فرهنگ و دانش، نه تعمیم که تحمیل عناصری خالی از معیارهای زیبایی‌شناسانه و علمی است.

فرهنگ از بالا: دموکراسی مهم است، مهم‌تر از ارزش ادبی

در این میان، تفاوت آشکاری میان قلم و علاقۀ ادبی-هنری سیاستمدار اقتدارگرا و سیاستمدار دموکرات وجود دارد. اینکه سیاستمداران آماتور در فرهنگ و دانش، خود را صاحب‌نظر بدانند و با قله‌های ادبیات و هنر و دانش مقایسه کنند، یک چیز است و اینکه سیاستمدار به‌ویژه به اتکای اقتدار سیاسی‌اش، نظر آماتوری‌ خود را قابل تعمیم بپندارد، چیز دیگر. اتفاق دوم بسیار خطرناک است، چون تفاوت سلیقه را بدل به خط قرمز و توجیه سرکوب و ممیزی می‌کند. جایی که متون آماتوری مقامات به کتاب درسی تحمیل می‌شوند، معیارهای سطحی به‌عنوان معیار «امر پویا»، «امر والا» و «امر زیبا» در هنر و امر منطقی و تجربی در علم ارائه می‌شوند، سلایق شخصی مقامات به خط قرمزهای جدی بدل می‌‌گردند طبیعی است که آثار مخالفان و حتی غیرخودی‌های بی‌صدا به کلی حذف و طرد شوند.

شواهد تاریخی این ادعا بسیارند. اگر نازی‌ها کتاب‌های یهودیان، چپ‌ها و.. را از کتابخانه‌ها جمع می‌کردند و می‌سوزاندند و همزمان نویسندگان را هم از کشور می‌راندند یا در اردوگاه‌های کار می‌گماشتند و در اردوگاه مرگ می‌سوزاندند، در شوروی، به فراخور سلایق متنوع استالین، تجارب متنوع‌تری وجود داشت. تجارب نویسندگان، شاعران و هنرمندان دوران شوروی از دخالت مستقیم شخص استالین در امور فرهنگی گواه غلبۀ سلیقۀ سطحی رهبری اقتدارگرا بر استعدادهای برجسته است. آنچنان‌ که او در پاسخ به نامۀ استمداد بولگاکف از علاقۀ شخصی به وی و کارهایش می‌گفت و قول مساعدت برای رفع ممنوعیت از قلم وی می‌داد، اما همزمان سخت‌گیری‌ها بر نویسنده بیشتر می‌شد. (نک: مقدمه‌ی احمد پوری بر ترجمه‌ی برف سیاه، نشر افکار، چاپ سوم، 1393، صص 1-7)

پیداست که این علایق آماتوری یا حتی کار حرفه‌ای، دلیل بر امتیاز برای اهل سیاستی نیست که هم سیاستشان بسته است و هم فرهنگشان، وگرنه نمونه‌های حرفه‌ای از کار فرهنگی سیاست‌پیشگان اقتدارگرا هم زیاد است. برای نمونه، و از میان سیاستمداران کشور خودمان، رکن‌الدین خان مختاری (سرپاس مختاری معروف در مقام رئیس شهربانی مخوف رضاشاه) مثال مهمی است که هم آهنگساز بود و هم نوازندۀ قابل ویلن، آنچنان که در سال‌های اخیر مجموعه‌ای از آثار او در نشر ماهور منتشر شده است. اما آیا این علایق در تلطیف سیاست‌ورزی او اثری داشت یا حتی موجب شد او بر اهل فرهنگ و هنر سخت نگیرد؟ طومار نویسندگان و هنرمندان زندانی و کشته شده در دوران او چنان طولانی است که آبروی اجتماعی برای او در کار هنری نمی‌گذارد.

به همین ترتیب باید به مقامات دیگری اشاره کرد که شاید خود را متشبه به اهل فرهنگ کنند، اما  اعتباری در میان ایشان ندارد، زیرا سیاست آنان ضدفرهنگی و فرهنگ ایشان سیاست‌بازی بوده است. برای مثال، عتاب چند سال پیش هوشنگ ابتهاج در مراسم بزرگداشتی برای او، خطاب به مسئولی که مدعی بود از اشعار سایه در تبلیغات انتخاباتی بهره برده‌‌اند، با این مضمون که «چرا از اشعار دوران زندان من نمی‌گویید»، تلنگری بود برای آنان که او را دیرزمانی بی‌گناه در حبس نگه داشتند. اما اگر به یاد بیاوریم که سایه تنها زندانی اهل فرهنگ ایران نبوده، آن تلاش برای تشبث بی هیچ پوزشی از او نخ‌نماتر خواهد شد. از آن بسیار زندانیان اهل فرهنگ، یک قلم دیگر زنده‌یاد محمود اعتمادزاده (م. به‌آذین) بود که افزون بر تحمل حبس، ناگزیر از اعتراف تلویزیونی شد، اعترافاتی که بلافاصله به چاپ هم رسید.

اما آیا مقامات سیاسی مدعی در فرهنگ، که افزون بر مصادر دولتی و حکومتی نهادهای موقوفه‌ی فرهنگی را هم قبضه و خود را پای ثابت سخنرانی در مجالس تجلیل کرده‌اند، همچنان در اطراف سایه پرسه خواهند زد – لابد چون برخی اشعار عاشقانۀ سایه را دوست داشته‌اند و چون با وساطت شهریار آزادش کردند و از او خواستند لب بدوزد و علیه انقلابشان نگوید، گمان منتی بر او دارند – یا روزی از تک‌تک زندانیان اهل فرهنگ و دانش بابت آن رفتارها پوزش خواهند خواست؟

روایت نزدیک از دوردست: زندگی فرهنگی در هائیتی استبدادزده

در این میان، نمونه‌ی پاپادُک در کشور فرانسوی‌زبان هائیتی در آمریکای مرکزی اهمیت دارد، کشوری کوچک و دور از ایران که گویا تجارب آن بیش از هر جای دیگر به ما شبیه است. آنچنان‌که دنی لافریر[11] – رمان‌نویس هائیتی‌تبار و عضو آکادمی فرانسه – در رمان معمای بازگشت[12] که با الهام از رمان دفترچه‌ی بازگشت به زادبوم[13] سه‌زر نوشته، داستان زندگی و تبعید خانوادگی خودش در دوران دیکتاتوری پاپادک و پسرش به‌به‌دوک[14] را شرح داده است. موضوعی که باعث شد این رمان با فرم غریب شاعرانه، محتوایی قریب به تجارب زیستۀ مردم ما داشته باشد و چون روایت متفاوت نویسنده قرین واقعیت پیرامون ما به نظر می‌رسد، از میان انبوه آثار ستایش‌شدۀ ادبیات فرانسوی برای ترجمه به فارسی انتخاب شود.

در این رمان که یک سال از انتشار ترجمۀ آن به فارسی می‌گذرد، نه تنها تأثیر سیاست دیکتاتور بر زندگی مردم، که ‌اشاراتی به تأثیر فرهنگی او نیز هست. از جمله شعر «هق‌هق‌های یک تبعیدی»[15] پاپادک که زمانی بدل به شعار سیاسی او در انتخابات ریاست‌جمهوری شد و در دوران دیکتاتوری‌اش بدل به متنی مندرج در کتب درسی هائیتی گردید که محصلان می‌بایست آن را از بر می‌کردند:

«اما سیاهیِ پوستِ تیره‌ام

با سیاهی شب درهم می‌آمیزد؛

وقتی این شب وحشتناک مانند دیوانه‌ای می‌رسد،

اتاق سرد دانشجویی‌ام را ترک می‌کنم…»

ناگفته پیداست که علایق ادبی و هنری اهل قدرت امکان دیالوگ با اهل ادب و هنر را ایجاد نخواهد کرد. حتی اگر هم گفت‌وگویی سر گیرد، نه دیالوگ که مونولوگ بازجویانه است؛ و اگر از زبان طرف مقابل هم جاری شود، سخنانی است که از ذهن فرادست بر زبان فرودست تحمیل شده است.

روایت لافریر از تجربه‌ی بازجویی در رمان معمای بازگشت خواندنی است:

«… نوجوانی‌ام را یادم می‌آورد، وقتی تاریخ برایم جذاب بود و باعث ترس مادرم می‌شد؛ ترس زیادی از آن داشت که از نزدیک یا دور به سیاست مرتبط بود. اما ترسش بابت من وقتی برطرف شد که اولین مقاله‌ام را در نوولیست[16] چاپ کردم. نقد ادبی طولانی دربارۀ فیکوس[17]، رمانی که اخیراً چاپ شده بود. در هر ناکجاآباد خطر بزرگی برای نقد ادبی نیست؛ که منتقد از طرف شاعری جهانی کشیده بخورد، شاعری که با نقد ادبی ناخوشایندی دربارۀ آخرین دیوان شعرش مواجه شده. اما‌ نه در هائیتی. مقاله‌ام دو عکس‌العمل قاطع برایم به همراه داشت. یکی، از طرف گیسلن گورج[18]، نویسندۀ تاریخ ادبیات هائیتی (از استقلال تاکنون)[19] – که هنوز در مدرسه درس داده می‌شود – که مرا بابت صراحت درکم تحسین کرد، در حالی که بیش از ده غلط واضح را گوشزد می‌کرد. همراه با احضاریه‌ای از سرگرد والمه[20] در همان روز. طبق ملاک‌های موجود، رسمی بود.

مادرم می‌لرزید، اما مصمم مرا تا دفتر سرگرد والمه همراهی کرد. سرگرد برای مادرم قهوه آورد، بدون اینکه به او اجازه دهد در سوالاتی شرکت کند که “گفت‌وگوی دوستانه میان دو مبتدی واقعی در موضوع ادبی” بود. مادرم اصرار کرد که شرکت کند، اما سرگرد از افسر زیردستش خواست حواسش به او باشد. اما تمام این مهربانی‌ها به جای اطمینان دادن به او، بیشتر مضطربش کرد. با وجود این، ملاقات خوب پیش رفت و زیاد از چهارچوب ادبی خارج نشد. دربارۀ رمان رسول لابوشن[21] نظرش با من متفاوت بود. به نظر او، پروژۀ حقیقی لابوشن ادبی نبود، بلکه سیاسی بود. می‌دانم که نویسنده قبلاً در مسکو سکونت داشته؟ محرم نویسندۀ کمونیست، ژاک استفان الکسی[22]، بوده؟ به نظر من، همدست ژنرال خورشید[23] از ژاک استفان الکسی یکی از زیباترین رمان‌های ادبیات هائیتی است. در همین حال به من گفت که اولویتش افسانه‌های ستارگان[24] است. نویسندۀ مورد علاقۀ او موریاک[25] است. توصیفی که او از اشرافی‌گری بوردو می‌دهد برخی خاطرات نوجوانی‌اش در شهرستان را به یادش می‌آورد. در آخر، به من تبریک گفت، بابت “سبک روشن و خواندنی که در رفتار هائیتی‌ها کمتر وجود دارد.” تحت تأثیر ادب و فرهنگ این مرد قرار گرفتم، بدون اینکه از خاطرم ببرم که اتاق‌های شکنجۀ پاپادک را مدیریت می‌کرد. گاهی صدای فریاد‌هایی را که از دیگر اتاق‌ها می‌آمد، می‌شنیدم. با وجود این، این قطعیت که ادبیات از تمام خطرها نجاتم می‌دهد، هرگز مرا ترک نکرد، نه آن روز و نه بعدتر در بازگشت. مادرم بسیار آشفته‌ بود تا بفهمد چه چیزی در دفتر گفته شده است. مرا برد تا ساندویچی با کوکا بخوریم و پیشنهاد کرد برایم سیگار بخرد. گزارش ادبی در هفته‌نامۀ فرهنگی‌ سیاسی لوپتی سمدی سواق[26] می‌نوشتم تا حملۀ تونتون‌ماکوت‌ها[27] به همکارم گاسنر ریموند[28]. بعد از آن سریعاً به مونترال به تبعید رفتم.»

پایان سخن

این روایت از بازجویی تحت عنوان «گفت‌وگوی دوستانه میان دو مبتدی واقعی در موضوع ادبی»، گواه درستی آن ادعاست که مناسبات اقتدارگرایان با اهل فرهنگ، از جنس تعامل و دیالوگ فرهنگی (نه با شروط چهارگانۀ تز «کنش ارتباطی» هابرماس برای استحصال توافق از مباحثه، که با معیارهای حداقلی آزادی بیان و پس از بیان) نخواهد بود، بلکه به بازجویی خواهند انجامید. بازجویی که گفت‌و‌گویی نه از جنس برهان با هدف کسب حقیقت، نه از نوع رتوریک برای اقناع دیگری، نه پلمیک برای اثر گذاشتن بر شخص ثالث، که در هم شکستن هر نوع استدلال، بلاغت و ذوق بدیل است.


[1] António de Oliveira Salazar

[2] Francois Duvalier

[3] Papa Doc

[4] The Second World War (1948-1953)

[5] ” “his mastery of historical and biographical description as well as for brilliant oratory in defending exalted human values”

[6] André Malraux

[7] Aimé Césaire

[8] Fort-de-France

[9] Martinique

[10] Václav Havel

[11] Dany Laferrière

[12] L’Enigme du retour (2009)

[13] Cahier d’un retour au pays natal (1939)

[14] Bébé Doc

[15] Les Sanglots d’un exilé

[16]Le Nouvelliste  روزنامه‌ی فرانسوی‌زبان چاپ پورت‌او‌پرنس که قدیمی‌ترین روزنامه‌ی هائیتی است.

[17] Ficus

[18] Ghislain Gouraige (1919-1978)

[19] Histoire de la littérature haïtienne: de l’indépendance à nos jours (1960)

[20] Valmé

[21] Rassoul Labuchin (-1939) بازیگر و کارگردان اهل هائیتی.

[22] Jacques Stephen Alex (1922-1961) پزشک، نویسنده و فعال سیاسی کمونیست اهل هائیتی. او با رمان همدست ژنرال خورشید که ضد فرانسوا دوالیه بود، شناخته شد.

[23] Compère general soleil (1955). روایتگر زندگی هیلاریتون است که به‌دلیل دزدی به زندان می‌افتد و در زندان با فرد کمونیستی آشنا می‌شود. در پایان، فاشیست‌ها او را زیر نور خورشید به قتل می‌رسانند.

[24]  Romancero aux étoiles: contes (1960) اثر ژاک استفان الکسی.

[25] François Mauriac (1885-1970) شاعر و نویسنده‌ی فرانسوی برنده‌ی نوبل 1952.

[26] Le petit samedi soir

[27] Tontons macoutes اعضای شبهنظامی «داوطلبان امنیت ملی» (Volontaires de la Sécurité Nationale, VSN) که به‌دنبال حمله‌ای به رئیس‌جمهور فرانسوا دووالیه در 29 ژوئیه 1958 این نیرو را تشکیل دادند و هیچ‌گونه حقوقی نمی‌گرفتند. این داوطلبان در زمان پسر او ژان کلود دووالیه (Jean-Claude Duvalier) نیز وجود داشتند.

[28]– : Gasner Raymond دوست روزنامه‌نگار لافرید که در 1976، زمانی که مانند او 23 سال داشت، کشته شد. به‌دنبال این اتفاق، از ترس در «لیست بودن» به‌سرعت هائیتی را به مقصد مونترال ترک کرد و هیچ‌کس را به‌جز مادرش در جریان نگذاشت.