امیلی تمپل در مقالهای که در وبسایت لیتهاب منتشر شده، سیزده اثر ادبی معروف را نام برده که نویسندگانشان به دلایل مختلف از آنها متنفرند. خبرگزاری ایبنا ترجمهای از این مقاله را با اندکی تلخیص منتشر کرده که در زیر آن را میخوانید:
اگر با نویسندگان آشنایی داشته باشید، میدانید که تقریباً همۀ آنها در برهههایی از زمان از کتاب خود متنفر میشوند. معمولاً بین پیشنویس ۱۳ و ۳۷، وقتی هیچ چشماندازی برای پایان وجود ندارد، آنها همه چیز را زیر سؤال میبرند؛ از شخصیت اصلی داستان گرفته تا فونتی که داستان با آن نوشته شده است. اما بعضی نویسندگان بعد از انتشار کتابشان از آن بدشان میآید، آن را طرد میکنند، از آن بیزار میشوند و از اینکه آن را نوشتهاند پشیمان میشوند -چه به خاطر انتقادهای غیرمنتظره و چه به خاطر تغییر در نوع نگاه به مسائل یا سادهتر از همه اینها، به خاطر بالا رفتن سن. مثلاً کورت ونهگات در یکشنبه نخل به رمانهای پیشین خود از A تا D نمره میدهد. در ادامه لیستی از نویسندگان دیگری آمده که کارهای قبلی خود را رد میکنند. برخی از آنها بسیار معروف و حتی نزد میلیونها نفر محبوباند.
- اوکتاویا باتلر، بازمانده (۱۹۷۸)
بازمانده سومین رمان باتلر است و همچنین سومین اثر از اولین مجموعۀ او که مجموعۀ الگوساز نامیده میشود. با اینکه بقیۀ مجموعهها مجدداً چاپ شدند (برخی چندیدن بار)، باتلر اجازه نداد بازمانده دوباره چاپ شود و حتی دوست نداشت دربارۀ آن صحبت کند. او در مصاحبهای گفت: «وقتی جوان بودم، بسیاری از مردم دربارۀ رفتن به دنیای دیگر و پیدا کردن مردان کوچک سبز یا قهوهای برایم مینوشتند. آدمهای آن دنیا همیشه چیزی کم داشتند؛ کمی حیلهگر بودند یا شبیه آبا و اجداد ما در فیلمهای بد و قدیمی. من فکر میکردم این واقعاً توهینآمیز است. مردم از من میپرسند چرا بازمانده را دوست ندارم. دلیلش این است که کمی شبیه به همین چیزی است که برایتان گفتم.»
این رمان همچنان دیگر چاپ نمیشود و نسخۀ دسته دوم آن ۱۷۵ دلار قیمت دارد.
- جِی. جی. بالارد، بادی از ناکجا (۱۹۶۱)
بالارد در مصاحبهای در سال ۱۹۷۵ اعتراف کرد که اولین رمانش، بادی از ناکجا را کاملاً کلیشهای نوشته است و بیشتر به خاطر نیاز مالی. «بعد از چاپ اولین داستانم در ۱۹۵۶ حدود پنج سال در کارم وقفه افتاد که در این مدت مقالات زیادی نوشتم. بعد از پنج سال احساس کردم که دارم پیر میشوم. سه بچه داشتم. حدوداً سی سال سن داشتم و فهمیدم به هیچجایی نرسیدهام. برای رسیدن به محل کارم هر روز سفری طولانی داشتم. بعد به خانه برمیگشتم با بچههای کوچکی که دور و برم میدویدند. کاملاً خسته بودم. میدانستم کاری که باید بکنم این است که وقفۀ کاملی به کارم بدهم و یک نویسنده تمام وقت بشوم. یک روز زنم به شوخی گفت: «پول کافی نداریم که برای این تعطیلات دو هفتهای به جایی برویم. چرا در این دو هفته یک کتاب نمینویسی؟» فکر کردم فکر خوبی است. احساس کردم میتوانم کتابم را بفروشم. پس گفتم در ده روز یک رمان مینویسم، شش هزار کلمه در روز. فکر کردم باید تمام کلیشههای موجود را به کار ببندم. پشت ماشین تحریرم نشستم و کتاب را نوشتم. دو هفته بعد وقتی برگشتم سر کار دستنوشتۀ رمان را با خودم داشتم که کارنل آن را فروخت. کارنل بعدها نمایندهام شد. فکر میکنم ۳۰۰ پوند گرفتم و بعد از آن هم البته با هر چاپ مبلغی دریافت کردم. اما همین کافی بود و من بعد از آن فوراً نوشتن دنیای غرقشده را شروع کردم.»
بالارد هرازگاه دنیای غرقشده را به عنوان اولین رمان خود معرفی میکند.
- یان فلمینگ، جاسوسی که دوستم داشت (1962)
بگذارید این را مشخص کنیم: فلمینگ این کتاب را دوست داشت، حداقل در ابتدا. بعد نقدهای آن را خواند و آنقدر ناامید شد که خواست انکارش کند. راه این کتاب از بقیۀ رمانهای جیمز باند جداست. راوی آن یک دختر است و جیمز باند دیرتر وارد صحنه میشود. فلمینگ کتاب را برای یک دلیل مشخص اینطور نوشت، که نقدهای بدی در پی داشت. فلمینگ در قسمتی از نامهای که تنها سه روز پس از انتشار کتاب به ناشر نوشته مینویسد: «از اینکه میدیدم داستانهای پلیسیام که برای مخاطب بزرگسال نوشته شده است، در مدارس خوانده میشود، شگفتزده بودم و این جوانترها داشتند از جیمز باند یک قهرمان میساختند و همانطور که همیشه در مصاحبههایم گفتهام “من به جیمز باند به چشم یک شخصیت قهرمان نگاه نمیکنم، او برای من یک فرد حرفهای کارآمد است.” پس از ذهنم گذشت که داستان عبرتانگیزی دربارۀ باند بنویسم تا بهخصوص از خوانندگان جوان، رفع شبهه کنم. اما این تجربه شدیداً بد از آب درآمد.»
- آنتونی برجس، پرتقال کوکی (۱۹۶۲)
برجس هم مثل فلمینگ به دلیل محتوای رمان نیست که کتاب را دوست ندارد، بلکه واکنشهای فرهنگی به آن و جایگاه او در این واکنش موجب این دلزدگی است. برجس فاسق لیدی چترلی را با پرتقال کوکی خودش مقایسه کرده و نوشته: «همۀ ما این میل درونی را داریم که دوست داریم معروف باشیم. کتابی که من بیشتر از همه (یا تنها) با آن شناخته میشوم، رمانی است که منکرش میشوم.» برجس در مقدمۀ نسخۀ امریکایی پرتقال کوکی آن را «کتاب کوچک بیخاصیت من» نام داده است.
- ویلیام پاول، کتاب آشپزی آنارشیست (۱۹۷۱)
پاول این کتاب معروف و پرطرفدار را که شامل دستورالعمل ساخت و کاشت بمب و تهیه گاز اشکآور و ساخت صداخفهکن بود، در نوجوانی نوشت. اما در سال ۲۰۰۰ نامهای به باشگاه طرفداران این کتاب نوشت و آن را رد کرد: «این کتاب را در ۱۹ سالگی، در بحبوحۀ جنگ ویتنام و زمانی که درگیر جنبشهای ضدجنگ بودم نوشتم که محصول اشتباهی از خشم دوران بلوغم بود. زمانی که منتظر بودم به خدمت فراخوانده شوم و به جنگی بروم که اعتقادی به آن ندارم. ایدۀ مرکزی این بود که خشونت یک ابزار قابل قبول برای بروز تغییرات سیاسی است. عقیدهای که دیگر آن را قبول ندارم. بنابراین خوشحال میشوم اگر چاپ این کتاب متوقف شود.»
- استفن کینگ با نام مستعار ریچارد باخمن، خشم (۱۹۷۷)
استفن کینگ پیشنویس اولیۀ این رمان را که دربارۀ بچهای است که اسلحه به مدرسه میبرد و معلمش را میکشد و همکلاسیهایش را به گروگان میگیرد، در زمان نوجوانی نوشت. پس از آنکه کینگ نویسندۀ موفقی شد، این اثر با عنوان خشم منتشر شد. چندان کار موفقی نبود اما در دهۀ ۸۰ در قفسهها و جیبهای تیراندازان مدرسه پیدا شد. کینگ در مقالۀ اسلحهها در سال ۲۰۱۳ نوشت: «این برایم کافی است. از ناشر خواستم این رمان را دیگر منتشر نکند، که موافقت کرد، هرچند که آسان نبود. تا آن زمان به عنوان بخشی از مجموعه آثار باخمن چاپ میشد. حالا آن مجموعه موجود است اما دیگر خشم را در آن پیدا نمیکنید.» کینگ هنوز معتقد است که این کتاب ارزشهایی دارد و با تأسف آن را از چرخۀ چاپ خارج کرده است.
- لئو تالستوی، جنگ و صلح (۱۸۶۷)
پاول بازینسکی ، منتقد ادبی و پژوهشگر تالستوی، میگوید تالستوی در اواخر عمرش «حقیقتاً از نوشتن جنگ و صلح و آناکارنینا احساس شرم میکند.»
«این نتیجۀ پیشرفت معنوی تالستوی بود؛ او تمام کارهای پیشینش را به خاطر اعتقادات مذهبی رد کرد. چیزی که برای نیکالای گوگول هم در اواخر زندگی اتفاق افتاد. برای تالستوی این اتفاق زودتر و در ۵۰ سالگی روی داد. این یک سرنوشت روسی است: روسها به سوزاندن پلها معروفاند و ناگهان هرآنچه قبلاً کردهاند، انکار میکنند. این برای جامعه میتواند بد باشد اما وقتی باعث تغییر در زندگی شخصی فرد میشود جالب است.
- ناتانیل هاثورن، فنشاو (۱۸۲۸)
رمان اول هاثورن یک کتاب باریک دانشگاهی و بر اساس تجربیات شخصی خودش به عنوان فارغالتحصیل کالج بودین بود. البته این اولین کتابش نبود. او فنشاو را پس از آتش زدن اولین کتابش، مجموعهای با نام هفت قصه از سرزمین مادریام، نوشت. او فنشاو را با هزینۀ خودش چاپ کرد اما خیلی زود آن را هم خراب کرد. هاثورن سپس ادعا کرد اصلاً این کتاب را ننوشته است.
- استانیسلاو لِم، فضانوردان (۱۹۵۱)
اولین رمان لِم یک آرمانشهر کمونیستی برای نوجوانهاست. او دربارۀ رمان نوشته: «امروز بر این باورم که اولین رمانهای علمی-تخیلیام فاقد ارزشاند (بهرغم این واقعیت که از طریق آنها تحسینهای جهانی بسیاری نصیبم شد.) اینها را با انگیزههایی نوشتم که امروز هنوز آنها را درک میکنم، اگرچه دنیایی که در آنها نمایش داده شده اساساً با تجربیات زندگیام منافات دارد. این امید که در سال ۲۰۰۰ دنیا جای فوقالعادهای خواهد بود حقیقتاً بچگانه است. من سعی میکردم دنیا را بیشتر و بیشتر مثبت کنم که میتوان گفت به وضوح خودم را فریب میدادم. امروز کمی از این کتاب بیزارم.»
شاید به همین دلیل است که این کتاب به انگلیسی ترجمه نشده است.
- پیتر بنچلی، آروارهها (۱۹۷۴)
نخستین رمان بنچلی ۲۰ میلیون نسخه فروخت و به پایه و اساس کارهای موفق استیون اسپیلبرگ تبدیل شد. اما بنچلی عمیقاً از تکثیر ترس از کوسه با این اثر پشیمان شد. در حقیقت بعد از انتشار این اثر، او طرفدار محفاظت از کوسهها شد و به دنبال آموزش این نکته بود که حیوانات تهدید ناچیزی برای انسان محسوب میشوند. او در مصاحبهای کمی پیش از مرگش گفت: «با دانستن چیزهایی که امروز میدانم، مطمئنم امروز هرگز آن کتاب را نمینوشتم. کوسهها انسانها را هدف قرار نمیدهند و قطعاً از آنها کینه به دل نمیگیرند.»
- هنری جیمز، میدان واشنگتن (۱۸۸۰)
میدان واشنگتن کتاب مورد علاقۀ نویسندهاش نبود. جیمز این رمان کوتاه را ضعیف خواند و در نامهای به برادرش نوشت: «تنها نقطۀ مثبت این داستان، دختر قصه است.» در اواخر دوران حیاتش زمانی که کارهایش را برای تجدید نظر در نیویورک ادیشن انتخاب میکرد، این کتاب را برنداشت و از آن به عنوان یک اتفاق ناخوشایند یاد کرد. با وجود این میدان واشنگتن همچنان محبوب است.