من یلدا بیدختینژاد هستم، دانشآموختهی زبان و ادبیات روسی از دانشگاه تهران. شاید بعضی خوانندگان این سطور نام مرا در مقدمهی کتابهایی نظیر «یادداشتهای زیرزمینی»، «قمارباز»، «یادداشتهای شیطان»، «همسر» و «گل قرمز» دیده باشند. حدود ده سال پیش که دانشجوی زبان و ادبیات روسی و علاقهمند به کار ترجمه بودم، نمونهای از ترجمهام را برای شخصی فرستادم که آنموقع تصور میکردم یکی از بهترین مترجمان زبان روسی است و ترجمهاش را از اشعار شاعران روس بسیار دوست داشتم. این شخص کسی نبود جز آقای حمیدرضا آتشبرآب. ایشان از من خواستند در کلاسهایشان شرکت کنم و بدین ترتیب باب آشناییمان باز شد. مدتی بعد، یعنی دقیقاً در سال 1393، همکاری ما آغاز شد. بنا شد من، در ازای دریافت حقوق ماهیانه، آثاری را از زبان روسی ترجمه کنم و ایشان ترجمهام را مقابله و ویرایش کنند. در آنزمان، من جوانی بودم جویای نام و بهدنبال کسب درآمدی از راه ترجمه. آقای آتشبرآب هم وعده داد ترجمهها بهنام هردوی ما منتشر شود. این توافق ما شفاهی بود و رابطهمان رابطهی استاد و شاگردی. کار آغاز شد و من تمام کتابهایی را که نامشان در ابتدای این مطلب آمد ترجمه کردم و یکییکی برای ایشان فرستادم. اما داستان شکل دیگری به خود گرفت. آقای آتشبرآب مدعی شدند که ترجمههای من پر از خطاست و ایشان سراسر آن را عوض میکنند، من هم که بنا را بر اعتماد گذاشته بودم هر بار از روی سادهدلی این ادعاها را میپذیرفتم. کتابها بهنوبت منتشر شدند و نام من در هیچکدامشان در کسوت مترجم نیامد. مترجم محترم کتاب به این بسنده میکردند که در مقدمه از همکاری من تشکر کنند. جالب آنکه آقای آتشبرآب یکی از ترجمههای من ــ «همسر» چخوف ــ را در دیباچهی کتاب به خودم تقدیم کردند! من اعتراض میکردم و استاد میگفتند این ترجمهها مشق مترجم شدن است و هنوز زود است کتابی بهاسم خودم منتشر شود. این رویه ادامه یافت تا آنکه من دستبهکار ترجمۀ آثار بزرگی مانند «آنا کارنینا» و «ابله» شدم، آثاری که ترجمههای مطرحی از آنها وجود داشت، اما آقای آتشبرآب همیشه بر آنها خرده میگرفت و آنها را بیارزش میدانست. اینجا بود که به کاری که میکردم شک کردم و در ضمن به سراغ کتابهایی رفتم که با ترجمۀ من و نام ایشان منتشر شده بود تا برای اولین بار آنها را با متنهایی که برایشان فرستاده بودم مقابله کنم. نتیجه حیرتانگیز بود: یا هیچ تغییری در متن داد نشده بود یا تغییرات بسیار اندک بود. یاد حرف استاد افتادم که گفته بود ترجمههایم سراسر غلط است و ایشان آنها را بازنویسی میکنند. باید نقطهی پایانی بر این داستان سراسر دروغ گذاشته میشد.
خوانندهی این یادداشت شاید از خود بپرسد چرا در همهی این سالها سکوت کردم و به این همکاری ادامه دادم و حالا دارم پرده از این راز برمیدارم. بخشی از پاسخ را پیشتر گفتم. جوان بودم و سادهدل. تصور میکردم آقای آتشبرآب دستم را میگیرد و کمک میکند مترجمی به مترجمان روسی این کشور افزوده شود. اما گره بر باد میبستم. در این سالها، به سراغ چند ناشر معروف رفتم بلکه خودم مستقلاً ترجمه کنم، اما هرکدامشان به من گفتند تا سهچهار سال دیگر پذیرش کتاب ندارند. این شد که دل به وعدۀ ایشان بستم و به این همکاری استثمارگونه ادامه دادم. اما امروز که میبینم جناب مترجم کمر همت به «ترجمه»ی تمام آثار مهم ادبیات روس بستهاند و روی شاهکارهای دیگری از زبانهای دیگر که نمیدانم بر آنها تسلط دارند یا نه دست گذاشتهاند، دیگر سکوت را جایز نمیدانم. امیدوارم خوانندگان فارسیزبان خطایم را ببخشند و شرایطم را درک کنند. همچنین امید دارم سیهروی شود هرکه در او غش باشد.
تصاویر زیر شامل چند ایمیل است میان خانم بیدختینژاد و آقای آتشبرآب که در آنها از چند و چون ترجمۀ کتابها صحبت شده است:
در ادامه نیز چند فایل ضمیمه این مطلب میشود. برای هر کتاب دو فایل وجود دارد: یکی ترجمۀ اولیۀ خانم بیدختینژاد و دیگری تصویر چاپ شده از همان بخش کتاب به نام حمیدرضا آتشبرآب.
کتاب «گل قرمز»
قایل ترجمۀ اولیه کتاب «گل قرمز» را از اینجا ببینید
قایل تصویر صفحات کتاب «گل قرمز» را از اینجا ببینید
کتاب «همسر و نقد همسر»
قایل ترجمۀ اولیه کتاب «همسر و نقد همسر» را از اینجا ببینید
قایل تصویر صفحات کتاب «همسر و نقد همسر» را از اینجا ببینید
کتاب «یادداشتهای شیطان»
فایل ترجمۀ اولیه کتاب «یادداشتهای شیطان» را از اینجا ببینید
فایل تصویر صفحات کتاب «یادداشتهای شیطان» را از اینجا ببینید
کتاب «یادداشتهای زیرزمینی»
فایل ترجمۀ اولیه کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» را از اینجا ببینید
فایل تصویر صفحات کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» را از اینجا ببینید