داستایِفسکی در این رمان هم پرسشی ابدی را مطرح کرده که هنوز دغدغهانگیز است و به شکلهای مختلف در زندگی شخصی و اجتماعی ما رخ مینمایاند. پرسش این است: آیا به نام هدفی متعالی میتوان دست به جنایت زد؟ یا به بیانی کلیشهای و نازلتر: آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟
داستایِفسکی این رمان را در واکنش به رخدادی واقعی نوشت که در تاریخ روسیه به «قتل دانشجو ایوانوف» مشهور شد: سِرگِی نچایِف، رهبر گروه انقلابی ـ تروریستی «انتقام مردمی»، به دنبال اختلاف نظرهایی با ایوان ایوانوف 23ساله، از اعضای گروه خود، تصمیم به قتل او گرفت و نقشة خود را عملی کرد تا هم یگانگی گروه را تحکیم بخشد و هم بر وجهه و اقتدار خود بیفزاید. ولی ظاهراً در این ماجرا آنچه بیش از همه توجه داستایِفسکی را به خود جلب کرده بود، این نکته بود که چگونه شخصی که داعیۀ اصلاح و بهتر کردن جهان را در سر دارد (هدف هر انقلابی)، ممکن است خود آفرینندۀ شر باشد و دست به ویرانگری و کشتار بزند. روحیۀ تروریسم انقلابی، اخلاق و ارزشهای نیهیلیستی، و این اندیشه که برای ساختن جهانی نو باید نخست جهان قدیم را از بیخ و بن نابود کرد، در آن زمان در میان جوانان روسیه هوادار فراوان داشت و بسیاری از روشنفکران و نویسندگان و منتقدان پیشرو نیز بر این آتش می دمیدند.
نام رمان برگرفته از باب هشتم انجیل لوقا و حکایت دیوهایی است که در وجود شخصی حلول کرده بودند و به ارادة حضرت عیسی از وجود آن شخص به درون گلهای خوک حلول کردند و در دریاچه غرق شدند. در رمان داستایِفسکی نیز شاهد آن هستیم که ایده و اندیشهای که بدون آمادگی روانی و اخلاقیِ لازم بر افراد چیره شود، میتواند آنان را به جنزدگانی تبدیل کند که در راه هدفی که درست میپندارند، بدون تعقل دست به هرکاری بزنند. وقتی همة ارزشها و اصول اخلاقی پیشین یکسره نفی شوند، فانوس راهنمایی جز همان ایدۀ نیازموده باقی نمیماند و هر عملی، ولو شیطانی، ولو قتل و ویرانگری، در راه رسیدن به هدف موجه به نظر میرسد.
خواندن رمان داستایِفسکی از این نظر بسیار آموزنده است. خوانندۀ امروزی کتاب ممکن است آن را قدری خستهکننده و شرح و توصیفهای آن را بیش از حد مفصل و طولانی بیابد، ولی محتوای فکری ـ عقیدتی آن قاعدتاً باید بر
این عیب (اگر واقعاً این را عیب بدانیم) بچربد و خواننده را جذب داستان کند.
منبع: شیاطین