امروز، 20 آبان 1397، سالروز درگذشت نازنین دیهیمی است. متنی که به همین مناسبت در ادامه میخوانید، یادداشتی از مهدی نوری، دوست و همکار نازنین دیهیمی، است. مهدی نوری این یادداشت را در مراسمی خواند که در 17 بهمن 1396 به یاد نازنین دیهیمی برگزار شد.
حضور من در این جمع و سخن گفتنم در میان شما شکستن پیمانی است که چهار سال پیش با نازنین دیهیمی بستم. بعد از اولین ویرایش مشترکمان، دریافتیم که تلقیمان از مقولۀ ترجمه و ویرایش و تصورمان از زبان معیار بسیار به هم شبیه است. درنتیجه تصمیم گرفتیم در کنار کار اصلیمان، که طبعاً ویرایش بود، گهگاه کتابهایی هم ترجمه کنیم. آن زمان به هم قول دادیم و با هم قرار گذاشتیم که به چند چیز پایبند بمانیم. اول اینکه در انتخابهایمان نه چشمانداز مالی، که نیاز جامعۀ کتابخوان را در نظر بگیریم. ثانیاً به سراغ آثاری برویم دشوار اما ورزدهندۀ زبان ترجمه، تا کمکم مهیای برگرداندن شاهکارهایی شویم که ترجمۀ بد سایۀ سیاهش را بر سر آنها انداخته است… چه خیال باطلی! قرار سومی نیز با هم گذاشتیم: گوشهای بنشینیم و کارمان را بکنیم، در هیچ جلسهای آفتابی نشویم، نه مصاحبهای و نه جشن امضایی. این قرار آخر شاید کمی عجیب به نظر برسد، لذا بد نیست چند خطی در شرح علت وجودیاش بیاورم. شغل اصلی نازنین و من ویرایش بود. هر دو دوست داشتیم ویراستاران خوبی بشویم و هر دو بهتجربه دریافته بودیم که ویراستار چه نقش مهم و اثرگذاری در فرآیند تولید کتاب دارد. به چشم خود میدیدیم که نسل مترجمان زباندان و فارسیبلد رو به پایان است و باید ویراستاری کارکشته کنار دست مترجم باشد تا شاید حاصل تلاش این هر دو چیز خوبی از کار دربیاید. به این نتیجه رسیدیم که در سالهای پیری هم کار ویرایش را کنار نگذاریم و این شمع را روشن نگه داریم و به دست نسلی بسپاریم که از پسمان میآیند… چه خیال باطلی! خلاصه اینکه نشستیم و فکر کردیم یک ویراستار خوب باید چه ویژگیهایی داشته باشد. انشای پاکیزه؟ زباندانی؟ ذوق سلیم؟ وقت فراوان؟ البته که همۀ اینها لازم است، اما یک چیز پیش از همۀ اینها قرار میگیرد و آن روحیۀ فداکاری و ازخودگذشتگی است. ویراستار خوب باید بداند که ذوق سلیم و انشای پاکیزه و زباندانیاش در خدمت کاری قرار گرفته که حاصل آن را به پای او نمینویسند. باید بداند که ستایشها معمولاً نثار مترجم کتاب میشود و فقط وقتی پای اشکالات کتاب به میان میآید، یاد ویراستار هم میکنند و البته فحشی هم به او میدهند. ویراستار دروازهبان تیم است. گلهای خورده را به حساب او مینویسند نه گلهای زده را. شاید حالا معنی آن قرار سوم کمی روشن شده باشد. ما تصمیم گرفتیم به ترجمه و ویرایش به یک چشم نگاه کنیم و فقط زمانی آن قرار را پایان یافته بدانیم که ویراستاران هم جایگاه واقعیشان را پیدا کنند و شریک محاسن کتاب هم بشوند.

در این چهار سال، شاید فقط ده درصد از زمان کار مشترک ما به ترجمه گذشت و باقی به ویرایش. ترجمۀ ساحل آرمانشهر دو ماه طول کشید، ترجمۀ چیمریکا یک هفته، آقای نویسنده یک هفته و عطر گوابا هم ده روز. در عوض، فقط یکی از ویرایشهای ما پنج ماه زمان برد و درنهایت هم مترجم مزد همۀ این ماهها را اینگونه داد که با مدیر نشر ماهی تماس گرفت و از او خواست اسم ویرستار را از شناسنامۀ کتاب حذف کند، که طبعاً ناشر چنین نکرد. در آن روزها هم نازنین سخت مریض بود. دلش از این بیمهری شکست، اما خم به ابرو نیاورد و کار ویرایش را کنار نگذاشت. پادزهر این بیمهریهای تلخ شهد شیرین آن لحظاتی بود که بعضی مترجمان چشم بر تلاش شبانهروزی ویراستار نمیبستند و قدردانش میشدند. اینجا جای شکوه از مترجمان بیانصاف و دادخواهی ویراستاران مظلوم نیست. اینها را گفتم تا معنای فداکاری نازنین روشن شود. کسی که میتوانست ظرف یک هفته کتابی را ترجمه کند، پنج ماه را به ویرایش میگذراند.
باری، کار مشترک با نازنین حقیقتاً برای من کلاس درس بود، خاصه وقت ترجمه. تسلط حیرتانگیز نازنین بر زبان انگلیسی و ذوق فراوانش مثالزدنی بود. وقتی کنار نازنین مینشستی، تقریباً از فرهنگ لغت بینیاز میشدی، مگر برای یافتن معادلی مناسب. باقی ویراستاران نشر ماهی نیز، که هرکدام در کار خود تبحر فراوان دارند، مشکلات بهظاهر حلنشدنی متنهای زیر دستشان را با نازنین در میان میگذاشتند و او گره کور متن را باز میکرد. احمدرضا قائممقامی، و محمدرضا ابوالقاسمی، که هر دو استاد دانشگاه تهران هستند و مردانی فاضل، نیز دوست دانشمندم علیرضا اسماعیلپور، از من خواستند به نمایندگی از ایشان در این جمع بگویم که حضور نازنین در میان ویراستاران نشر ماهی چه حضور مغتنمی بود و دلگرمیبخش همۀ آنها.
دریغ که انسانی چنین فرهیخته و ذهنی چنین درخشان در بهار عمر به خزان نشست. بهراستی چقدر باید بگذرد و چه چیزها دستبهدست هم بدهد تا نازنین دیهیمی دیگری پیدا شود. چه بر سر این کشور آمده که جوانان برومندش چنین پرپر میشوند؟ چرا باید دختری سرشار از شور زندگی در 21 سالگی و به جرم اعتراض به وضع موجود به زندان بیفتد و بعد هم از حق تحصیل محروم شود؟ جواب معلوم است؛ کسانی هستند که حضور امثال نازنین دیهیمی خوابشان را آشفته میکند. نازنین دیهیمی رفت. ما هم دیر یا زود میرویم، و البته آنها هم رفتنیاند. آنچه میماند میراثی است که هر کدام از ما به جا میگذاریم. میراث نازنین دیهیمی میراثی گرانقدر است. سطور واپسین نمایشنامۀ ساحل آرمانشهر شاهدی است بر این مدعا، درسی برای ما و پیامی برای آنها:
هرتسن: یک جای این تصویر ایراد دارد. این مولوخ کیست که به ما وعده میدهد بعد از مرگمان همهچیز زیبا خواهد بود؟ تاریخ هیچ غایتی ندارد! تاریخ در هر لحظه به آستان هزاران دروازه میکوبد و دروازهبان بخت است. با ذکاوت و شجاعت است که میتوانیم راهمان را باز کنیم و همزمان این راه است که ما را میسازد. و در این میان، آرام خیالی نداریم جز هنر و رگبارهای تابستانی سعادت فردی… اندیشۀ غایی نابود خواهد شد. آنچه را از دست ما به زمین میریزد کسانی که از پسمان میآیند برمیدارند. میتوانم صدای آن پسرکان را از فراز تپه بشنوم.
آگاریف: (میخندد) «انتقام خون دکابریستها را میگیریم!» حالا چه داریم به آنها بگوییم؟
هرتسن: که همچنان به پیش بروند، و بدانند در مسیر کرانۀ بهشت به خشکی نمیرسند و باید همچنان به پیش بروند، که چشمان انسانها را بگشایند، نه آنها که از کاسه درآورند، که خوبیهایشان را توشۀ راه خود کنند. نباید چشم انتظار بخشش مردم بود وقتی کسی که فردا نگهبان یک مجسمۀ شکسته، یک دیوار عریان، یک قبر هتک حرمت شده میشد، به هر عابری میگوید: «بله، بله، همۀ اینها را انقلاب ویران کرد.» ویرانگران نیهیلیسم را بسان شنلی دور خود پیچیدهاند… آنها بر این گمانند که ویران میکنند چون رادیکال هستند، اما در حقیقت آنها ویران میکنند چون محافظهکارانی سرخوردهاند… که رؤیای جامعۀ بینقص با دستی تهی رهایشان کرده، جامعهای که در آن میشود از دایرهها جذر گرفت و تقابل بیمعناست. اما این مکانی است ناموجود و نامش آرمانشهر. پس تا زمانی که برای دست یافتن به آن دست به قتل عام و خونریزی متوسل میشویم، رشدمان در هیئت انسان کامل نمیشود. معنا را باید در چگونگی زندگیمان در جهانی ناقص در همین عصر و زمانه جستوجو کنیم. جز آن چیز دیگری در کار نیست.